- ارسالیها
- 5,049
- پسندها
- 14,209
- امتیازها
- 54,473
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
این داستان به طور خلاصه درباره ملاقات یک هیولا با هیولای دیگری است.
یکی از هیولاها من هستم.
یون جه با یک بیماری مغزی به نام آلکسی تایمیا به دنیا آمد که بروز احساساتی مانند ترس یا خشم را برای او سخت میکند. او هیچ دوستی ندارد - دو نورون بادام شکلی که در اعماق مغزش قرار گرفتهاند این کار را با او کردهاند - اما مادر و مادربزرگ فداکارش زندگی امن و رضایتبخشی را برای او فراهم میکنند. خانه ی کوچک آنها بالای کتابفروشی دست دوم مادرش است که با یادداشت های رنگارنگ تزئین شده است. این یادداشت ها به او یادآوری می کند چه زمانی باید لبخند بزند، چه زمانی باید بگوید "متشکرم" و چه زمانی بخندد.
سپس در شب کریسمس - شانزدهمین سالگرد تولد یون جه - همه چیز تغییر می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.