نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

داستان داستان | روح در جاده

  • نویسنده موضوع اِنزوا؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 49
  • کاربران تگ شده هیچ

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
زوجی از« بریتیش کلمبیا» به طرف « سن دیگو» بهمراه سگ شان در حال سفر بودند و زمانی که در« کالیفرنیا» توقف کردند، براي استراحت چادری برگزار کردند. شبانگاه به خواب رفتند، ولی ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند.

نجوایی مرموز که آنها را هراسناک کرده بود به گوش می رسید و به آنها ميگفت :« و آنگاه که قدیسان ظاهر میشوند ». بعد از چند وقتی این اواز تبدیل شد به این عبارت:« زمانیکه در این جا می خوابید به من بی حرمتی می کنید و زمانیکه به من بی حرمتی می کنید، به تفنگداران آمريکا بی حرمتی می کنید.»

بعد از چند وقتی این نوا آغاز به هجی کردن حروف کلمه ی« فرار» کرد و این زوج بیمناک با سرعت تمام از آن جا گریختند. صبح روز بعد به همان مکان بازگشتند و وسایلی که جا گذاشته بودند را با خودشان بردند.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #2
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به طرف منزل بودم. من در« بیگو» واقع در شمال جزیره« گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که عمیقاً خواب

آلود بودم. ضبط خودرو را روشن کردم تا احتمالا خوابم نبرد. بعد کمی سرعت خودرو را بالا بردم، آنچنان که سرعتم از حد جایز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که یک دفعه دختربچه ای را کنار جاده دیدم.

سنگینی نظر خیره اش را کاملاً روی خود حس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن زمانی شب کنار جاده چه ميکند ، می خواستم

دنده عقب بگیرم که یک دفعه حس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. هنگامی که از آیینه، نگاهی به عقب انداختم، نزديک بود از شدت ترس سکته کنم؛ به دلیل آن که همان دختر بچه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #3
در حالی که بی خود و بی جهت فریاد می زدم، از پنجره خودرو به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه

قرار است. اول پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی هنگامی که کل داستان را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که به چه دلیل آبروریزی به راه انداخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و

خودرو را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام. چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آن جا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا

کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک بهمراه خانواده اش در اثر یک حادثه رانندگی کشته شده بود. اما مطمئن نیستم، ولی خیال می کنم که آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~
عقب
بالا