- ارسالیها
- 5,099
- پسندها
- 14,275
- امتیازها
- 54,473
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
رو کرد به من. «فقط مىخوام یک کلمه بشنوم. هستى یا نه؟» «من...» «هستى یا نه، پوریا؟» «آره، هستم.» گفت: «مىدونى چرا هر بار مىکشوندتون پاى تابلو و گند مىزند به هیکل تو و هومن؟» «چرا؟» «واسه اینکه بهتون بگه هیچى نیستین و باید مثل گوسفند باهاتون رفتار کرد.» برگشت. ماشین را روشن کرد. گفت: «امشب بهش نشون مىدیم کى گوسفنده. اون عوضى الدنگ یا شماها که باید گند زده بشه تو زندگىتون.» توى آینه به من نگاه کرد. «مطمئن باش کارمون که تموم شد، یه احساسى دارى که با هیچى تو دنیا عوضش نمىکنى.»
منبع: انتشارات افق