نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

داستان داستان | مهمان ناخوانده

  • نویسنده موضوع MAEIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 31
  • کاربران تگ شده هیچ

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,107
پسندها
5,248
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده و برمیگرده به عصری که بارون شدیدی میومده و هوا کم کم داشته تاریک میشده. یکی از اهالی این روستا که از زبون خودش این داستان ترسناک رو نقل میکنه میگه شوهرم هنوز نرسیده بود خونه و بارون واقعا شدید بود. تو خونه مشغول کارام بودم که صدای در اومد و من که مطمئن بودم شوهرم رسیده رفتم در رو باز کردم اما دیدم ی زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد بیایم تو خونه شما بمونیم.

من که میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، با روی خوش گفتم آره حتما بیاید و کلی تعارف کردم بهشون. زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن. چیزی که با چشما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا