«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

داستان داستان | خونه‌ی قدیمی

  • نویسنده موضوع MAEIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 17
  • کاربران تگ شده هیچ

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,044
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
این داستان ترسناک واقعی که میخوام برای شما تعریف کنم مربوط میشه به 8 سال پیش که بابای من تصمیم گرفت بالای اشرفی اصفهانی ی خونه کرایه کنه. کلا توی اون خیابون ما همه خونه ها نوساز بودن بجز اینی که ما اجاره کردیم. هنوز بافت قدیمی و حیاط خودشو حفظ کرده بود و با همین ی مورد دل پدر و مادر منو برده بود. جالب بودن قضیه خونه از جایی برای من شروع شد که املاکی سر خیابون گفت چندبار خواستیم بسازیم اما نشده. خب چرا نشده؟؟؟

سرتون رو درد نیارم. ما اونجا ساکن شدیم و من سر کار میرفتم و خواهرم مدرسه میرفت و خیلی لذت میبردیم از اونجا تا اینکه ی روز ساعت 3 صبح خواستم برم دستشویی که دیدم مادرم ی سینی چایی ریخته آورده تو پذیرایی خونه. گفتم مامان این چیه؟

جوابش منو میخکوب کرد. گفت: مگه نمیبینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا