- ارسالیها
- 2,139
- پسندها
- 5,254
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
در این داستان پسر جوانی یک شب در تختش خوابیده بود. این پسر در بیرون از اتاق صدای قدم زدن شخصی را میشنود. او چشمان خود را باز میکند تا ببیند چه اتفاقی میافتد. زمانی که درب اتاق به آرامی باز میشود، او قاتلی را مشاهده میکند که جسد والدینش را حمل مینماید. قاتل جسدها را روی صندلی گذاشته و با خون آنها روی دیوار چیزی را مینویسد و پس از آن به زیر تخت آن پسر جوان میرود. پسر خود را به خواب میزند. پس از گذشت مدتی پسر نوشته روی دیوار را میخواند و متوجه میشود که جملهی نوشته شده روی دیوار این است: «میدانم که بیداری!»
منبع: ekeepa.co
منبع: ekeepa.co