- ارسالیها
- 3,851
- پسندها
- 20,567
- امتیازها
- 53,173
- مدالها
- 45
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
این داستان ترسناک ایرانی، تو یکی از شهرستانهای غرب کشور بوده و تقریبا به سال 1310 مربوط میشه. تو یک روستا، یک زنی بوده به اسم محبوبه که الان در قید حیات نیست و اون زمان بعد از فوت شوهرش ازدواج نمیکنه و هر 4 تا فرزندش رو خودش بزرگ میکنه. کار محبوبه خانوم هم، طوری بوده که صبح زود ساعت 5 از خونه میرفته و با چند زن دیگه کار میکردن؛ اما یک روز محل کار عوض میشه و با محبوبه خانوم شرط میکنن که فردا ساعت 5 صبح میایم دنبالت تا به محل کار جدید بریم.
فردا دقیقا راس ساعت 5 صبح که برف زیادی هم اومده بوده در خونه زده میشه و محبوبه خانوم میره جلوی در تا بره سرکار. وقتی به جلوی در میرسه و همکار خودشو میبینه، در رو میبنده و پشت سرش راه میافته و چون برف زیادی اومده بود،...
فردا دقیقا راس ساعت 5 صبح که برف زیادی هم اومده بوده در خونه زده میشه و محبوبه خانوم میره جلوی در تا بره سرکار. وقتی به جلوی در میرسه و همکار خودشو میبینه، در رو میبنده و پشت سرش راه میافته و چون برف زیادی اومده بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.