داستان کوتاه پل | فرانتس کافکا

  • نویسنده موضوع ᎩᎧᏦᎩᏗ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 67
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,681
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
پلی بودم سخت و سرد، گسترده به روی یک پرتگاه. این سو پاها و آن‌سو دست‌هایم را در زمین فرو برده بودم، چنگ در گِل ترد انداخته بودم که پابرجا بمانم.
دامن بالاپوشم در دو سو به دست باد پیچ و تاب می‌خورد. در اعماق پرتگاه، آبِ سردِ جویبارِ قزل‌آلا خروشان می‌گذشت. هیچ مسافری به آن ارتفاعات صعب‌العبور راه گم نمی‌کرد. هنوز چنین پلی در نقشه ثبت نشده بود. بدین سان، گسترده بر پرتگاه، انتظار می‌کشیدم، به ناچار می‌بایست انتظار می‌کشیدم. هیچ پلی نمی‌تواند بی‌آن‌که فرو ریزد به پل بودن خود پایان دهد.
‏یک بار حدود شامگاه – نخستین شامگاه بود یا هزارمین، نمی‌دانم – ‏اندیشه‌هایم پیوسته درهم و آشفته بود و دایره‌وار در گردش. حدود شامگاهی در تابستان، جویبار تیره‌تر از همیشه جاری بود. ناگهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا