امم خب یه سری پسر داییمبا دوستاش تصمیمگرفته بودن منه بی نوا رو اذیت کنن :/ تولدم بود بابامم خدایی سنگ تموم گذاشت بود و همه رو دعوت کرده بود شلوغ نوبت کادوها که رسید یه جعبه ی بزرگ خیلی تو چشم می زد بعدم دیدید بهترین چیزا رو می زاریم برای آخر ماجرا؟؟اونو بیخیال شدمکادوی همه رو باز کردم نوبت به اون که رسید پسر داییم و دوستاش ریز ریز می خندیدن :/ منم اول شک کردم ولی بعد بازش کردم تو اون جعبه به اون بزرگی ۳ تا دونه قورباغه بود:/ یکم نگاه قورباغه ها کردم یکم نگاه پسر داییم یکشو از تو جعبه دراوردم ولی الحق که چندش بود :/ رفتم از پشت انداختم تو یقه ی پسر داییم :) بعدم بهش گفتم زدی ضربتی ضربتی نوش کن :) همه که رفته بودن تو شوک منم خوشحال و خرم به ادامه جشن رسیدم خیلی حال داد و البته نا گفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.