متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

♛◑ترسناک ترین داستان های چند خطی◐♛

  • نویسنده موضوع tosha
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 413
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #1
زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #2
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #3
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #4
من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #5
هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #6
بچم رو بقل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #7
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #8
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شکه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
 
امضا : tosha

tosha

کاربر حرفه‌ای
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,722
پسندها
12,633
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #9
آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...
 
امضا : tosha
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا