زن1: (در نقش جوان)
الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با توست بسیار آشنایی
دو تنهارو، دو سرگردان، دو بیکس دو دام است، از کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم
مگر خضر مبارک پی درآید ز یمن همتش کاری برآید...
زن2: شوی من، قهر سکوت شکسته بود و اینک بر بام خانه، قصهها میگفت.
زن1: (در نقش جوان معرکه میگیرد) اول بگو به نام خداوندگار – دوم به نام رازدار و – سوم نگار... به هوش باشید ای مردم، به گوش باشید، قصه اول ما، قصه دختری که با مهتاب سخن میگفت – یکی بود یکی نبود – غیر از خدای ما هیچکس نبود. هر کسی بنده خداست بگه یا خدا – (با فریاد) یا خدا...
زن2: ای خدا... این که قصه من است. نخستین قصه از هزار قصهای که برای او گفته بودم...
زن1: (در نقش جوان) قصه دوم، قصه زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.