متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مریم برای من بود و نمی توانستم او را در کنار شوهرش ببینم / آن روز در خانه من خوشگذروندیم و بعد ...

  • نویسنده موضوع Elka Shine
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 350
  • کاربران تگ شده هیچ

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #1
رکنا: وقتی صدای مریم را در خیابان شنیدم فهمیدم کار از کار گذشته. فهمیدم شد آنچه نباید می‌شد و مقصر همه اینها من بودم.


صدای مریم غم داشت. ضجه می‌زد و التماس سال‌ها خانمی کردن و دم نزدن را در فریادهایش ریخته بود، اما من خشکم زده بود و فقط نگاه می‌کردم. نه این که نخواهم کاری کنم، نمی‌توانستم.

دستانم می‌لرزید، نفسم بند آمده بود و پاهایم توان تحمل وزنم را نداشت. کنار پنجره روی دو زانو افتادم، اما هنوز گوش می‌دادم. صداش مثل ناخن کشیدن روی سنگ بود. منتظر کسی ماندم که به کمکش برود، اما خودم ترسوتر از آن بودم که بتوانم به او کمک کنم. لحظات برایم هزار سال طول می‌کشید.

هر ثانیه یک خاطره را مرور می‌کردم. مریم داد می‌زد و من به فکر موتور ناصر بودم. یک بار به مریم آن‌قدر اصرار کردیم که بالاخره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Elka Shine

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا