- ارسالیها
- 2,029
- پسندها
- 104,758
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 36
- سن
- 38
- نویسنده موضوع
- #1
یعقوب پیامبر خدا ، در کنعان زندگی میکرد. یعقوب دوازده پسر داشت، که کوچکترین آنها یوسف و بنیامین بودند. این دو برادر از زن دوم یعقوب به اسم راحیل بودند که همسری مهربان و فداکار بود. وقتی راحیل دومین فرزندش را که به دنیا آورد، از دنیا رفت. این اتفاق برای یعقوب خیلی دردناک بود. یوسف و بنیامین هم از مرگ مادرشان خیلی رنج میبردند و غصه میخوردند. برای همین یعقوب به آنها بیشتر از قبل توجه و محبت میکرد.
یعقوب روز به روز علاقهاش به یوسف بیشتر میشد. یوسف پسری دوست داشتنی بود. او چهره ای بسیار زیبا و قلبی بینهایت مهربان داشت. اما برادران ناتنی یوسف ، به او حسودی میکردند و دوست نداشتند که پدرشان به او محبت کند.
یک شب یوسف خواب عجیبی دید.
صبح با عجله پیش پدرش یعقوب رفت و گفت: " دیشب من...
یعقوب روز به روز علاقهاش به یوسف بیشتر میشد. یوسف پسری دوست داشتنی بود. او چهره ای بسیار زیبا و قلبی بینهایت مهربان داشت. اما برادران ناتنی یوسف ، به او حسودی میکردند و دوست نداشتند که پدرشان به او محبت کند.
یک شب یوسف خواب عجیبی دید.
صبح با عجله پیش پدرش یعقوب رفت و گفت: " دیشب من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.