متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نظرسنجی *نظرسنجی مسابقه ماه مهمانی خدا*

  • نویسنده موضوع Hani.Nt
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 870
  • کاربران تگ شده هیچ

کدام دلنوشته نسبت به سایر دلنوشته‌ها زیباتر بود؟


  • مجموع رای دهندگان
    55
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
"نظرسنجی ماه مهمانی خدا"

در اینجا، بین دلنوشته‌هایی که در مسابقه‌ی "دلنوشته نویسی با عنوان ماه مهمانی خدا" شرکت کردند، نظر سنجی ایجاد می‌شود.
خواهشمندم که تمام دلنوشته‌هارو به خوبی بخونید و به طور عادلانه رای دهید و بنا بر دوستی و... رای ندهید :)

توجه داشته باشید تمام دلنوشته‌ها بدون ذکر نام نویسنده می‌باشد برای اینکه هیچ ناعدالتی صورت نگیرد، پس با مشاهده هر گونه تبلیغی که به دلنوشته خاصی اشاره کنه اون دلنوشته حذف می‌شه!


*تبلیغ مجاز است اما بدون اشاره به دلنوشته‌ای!
مدت نظر سنجی یک هفته است.

اگر دلنوشتتون توی تاپیک نیست در خصوصی من اطلاع بدید!
 
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
دلنوشته شماره‌ی 1
رمضان آمد .
خوش آمدی ماه خوبی ها.
دلم برایت تنگ شده بود. برای خودت ، برای حال و هوایت تنگ شده بود .
رمضان ماه خوبی ها، من بد دوباره به استقبالت آمدم.
قبولم می‌کنی ؟
رمضان دوستت دارم .
می دانی چرا ؟
دوستت دارم چون حالم خوب می شود با تو .
چون فراموش می کنم همه چیز را با وجود تو.
چون نگاهی به آسمان بالای سرم می کنم وقتی می آیی.
دلم برای صاحب آسمان تنگ شده است.
رمضان ماه من ، قبولم می‌کنی ؟
رمضان من را دریاب تا بتوانم با تو اشک بریزم ،برایت قصه ها کنم.
اشک بریزم برای خودم برای دل سیاهم ، برای حال خرابم.
حالم خراب است نه از عشق و عاشقی ، حالم خراب است چون تو و خدای آسمانها را فراموش کردم .
حالم خراب است که گنه کارم ، روسیاهم ،شرمنده ام .
شرمنده ام که به استقبالت آمده ام ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
دلنوشته شماره‌ی 2
من کاری به گناهان ندارم ... ثواب کردن ها و عبادت های دروغین را هم نمی پسندم.
دلم کمی عبادت خالصانه می خواهد، کمی درد و دل کردن با خدایم، کمی گریستن و عذر خواستن از خدایی که میدانم با سخاوت تمام، گناهانم را می بخشد.
چیز زیادی نیست ها ... ولی نمی دانم چرا دست و دلم به دعا کردن و نمی رود!
شاید دل زده شده ام از این نقاب های پاک و معصومی که آدم ها به چهره زده اند و شاید هم خجالت زده ام پیش خدایی که هر دم آبرویم را می خرد.
نمیدانم! فقط می دانم بعد از سحری که نماز صبح را می خوانم، چیزی گلویم را اذیت می کند. کسی مدام در گوشم فریاد میزند که بغض بشکنم و طلب مغفرت کنم.
من اما انگار می ترسم!
میترسم عبادت ها و گریستن هایم از ته دل، از ته قلب نباشد و خدایم دلگیر شود. میترسم شرمنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
دلنوشته شماره‌ی 3
«قلب رمضان»
امشب به خانه ات می آیم.
زیر همان سقفی که مامن کبوتران سرگشته است
و تو را می جویم!
در بین گل های نقش بسته در سجاده تا میان آوای قنوت و سلام نمازم.
در میان تک تک آیات قرآنت تو را می جویم.
و بلاخره
پیدایت میکنم،
آن هم در آیه ای از آن،
همان آیه ای که می گوید،
«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»
همان جایی که می گویی،
و ما به او از رگ گردنش نزدیک‌تریم!
 
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
دلنوشته‌ی شماره 4
میشنوی...؟ صدای بانگ اللّه اکبر بر بام خانه را...؟
ماه میهمانی حق ، صدایت میکند...ندایت میکند...بانو جان!
دختر زهرای علی...چادرت را بردار و قامت ببند...گاه قرار عاشقی فرا رسید...غروب و حضرت یار...
اشهد ان لا اللّه الا للّه...سفره ی افطاری ساده را پهن میکنیم و دست گشاییم به دعا...
خدای من! خدای بی نیاز من! الهه ی راز من...میبینی مرا؟
تمام رمضان را...تمامش را انتظار میکشم برای بانگ غروب...
پناهم میشوی امشب؟
اشهد انّ علی ولی اللّه...
و قسم به مولایم علی که من عاشق ترین دیوانه ی شهرم...
میدانی پروردگارم؟ تمام شهر منتظرند...
هرکس فقط سهم کوچکی میخواهد از سفره ی تو...سهمی به اندازه ی یک لبخند...یک اجابت یا حتی یک دیدار...
بگذار...
بگذار همه ی شهر رمضان را بیدار بمانیم...دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #6
دلنوشته شماره5
امروز کارت دعوتی برای رفتن به یک میهمانی اختیاری اجباری دریافت کردم.
شاید شنیدن کلمه ای اختیاری اجباری برایتان جالب باشد. اما صبر داشته باشید توضیح خواهم داد.
در این میهمانی نباید تا زمان معینی چیزی بخورید نه اینکه اجبار باشد نه. من همان اول هم گفتم این یک اختیار اجباریست. به شما حق انتخاب داده میشود و شما میتوانید بین خوب و بد یکی را انتخاب کنید . نه اینکه نرفتن به میهمانی کار بدی باشد نه ولی خوب عقلانی است که وقتی دعوتت نامه ای دریافت میکنید با خش و رویی آن را بپذیرید و اگر اینک کار را کردید خوبی را برای خود نگه دارید رفتن به میهمانی باعث افتخار شماست با سر کوفت زدن به دیگران این افتخار بزرگ را پایمال نکنید افتخار خود را بی ارزش جلوه ندهید و یا حتی شخصی که به میهمانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #7
دلنوشته شماره6
تنهاییت را با من قسمت کردی!
لبخندت را به من هدیه دادی!
و بی چون و چرا قلبم را ربودی!
آنقدر به من محبت کردی، که محبتت قلبم را پر کرد!
مرا از خطر دور کردی و از زشتی‌ها باز داشتی!
هرکار که گفتی را انجام دادم؛
احساس می‌کردم به تو نزدیک شده‌ام، آنقدر نزدیک که هرجا می‌رفتم تورا در کنارم احساس می‌کردم؛ ولی حسم اشتباه بود!
ماه میهمانیت که فرا رسید، یافتم هرآنچه را که نمی‌دانستم!
یافتم نزدیکی به تو یعنی چه!
یافتم دوستی با تو چگونه است!
و یافتم رمضان یعنی نزدیکی به بهترین دوستم، یاورم، انیس و مونس تنهایی‌هایم!
یافتم ماه رمضان یعنی تو...!
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #8
دلنوشته شماره7
دخترك در كنار سفره نشست.سفره مملو از غذاهاى عربى هـ*ـوس انگيز بود.تمام دوستان دخترك دعوت بودند گويا تمام يمن در شادى فرو رفته بود.نقاشى لبخند در صفحه صورت همه به چشم ميخورد.صداى ملكوتى اذان فضا را معنوى كرد؛الله اكبر الله اكبر...صدايى مهيب و تلخ تمام شادى ها را به عزا و ماتم تبديل كرد؛صدايى مانند غرش يك موشك!دخترك ترسیده،به سمت پدرش،پناهگاه امنش،روى گرداند تا او را مثل همیشه در امان نگه دارد اما لباس پدر دخترك رنگين شده بود و در عمق سينه اش شقايق سينه سوخته ايى روييده بود! پناه گاه امنش رفته بود؟قلبی که هربار با شنیدن صدایش آرام میشد حالا دیگر نمیزد!پدر او تنها شقايق آن محفل نبود!مردان و پسران بلند شدند و با چشم هايى كه در آن شجاعت موج ميزد،از آنجا خارج شدند.تصاوير مردان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #9
دلنوشته شماره8
همه در انتظار صدایی از مسجد، بانگ اذان
که بپیچد در خانه، بوی خدا را بشنوند
همه امروز روزه بودند
روزه غیبت، روزه دروغ، روزه کار گناه
و در این هنگام زنگ خانه به صدا درآمد
و این خدا بود که مهمانی آنان آمده بود
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani.Nt

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #10
دلنوشته شماره9
یادش بخیر وقتی ماه رمضان بود نذری به همسایگان میدادم انگاه انان برای سلامتی ما دعا خیر میکردن .حال الان چه چه کسی به مهمانی خدا اهمیت میدهد .

نشستم بر سرسفر خدا میخواهم اولین روزه ام را باز کنم خرمایی بر دهان میگذارم .میگویم خدایا شکرت سپاس از این مرا مهمان خود کردی سپاس روزه ی مرا قبول کردی .این ماه خدا ،ماه بخشش گناهان ما ست ماه رحمت ماست ماهی که خداوند متعال درهای رحمتش را بر ما گشوده است .ای خدای من خوشحالم ،خوشحالم مهمان تو هستم مهمان ماه پر برکتت هستم .چه زیبا این مهمانی خدا ،چه سادس این سفر افطارمان .فیقری غذایی ندارد بخورد انگاه ثروتمندی که غذا دارد هدر میدهد ای خدا این چه روزگاریست ؟ خدا فرمود :رمضان را دادم تا ثرومند طعم گشنگی و تشنگی را بچشد این ماه برای همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani.Nt
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
14
بازدیدها
796
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
498

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا