- نویسنده موضوع
- #1
۱.یک روز شخص کودن یک خانه میخرد و سر خود را از پنجره بیرون می آورد و از هر رهگذری می پرسد که آیا این خانه به من می آید؟ :))
۲.یک روز مردی نزد شخص کودن می رود و می گوید ” برده ای که به من فروختی، مرد ” . کودن جواب می دهد ” خدا بیامرزش، زمانی که نزد من بود هرگز از این عادت ها نشد و نمی مرد!”
۳.یک مو قرمز از پله ها سر میخورد و می افتد. صاحبخانه می پرسد” چه کسی به زمین افتاد؟” و مو قرمز پاسخ می دهد : ” من بودم، اجاره اش را می دهم. به تو چه؟”
۴.یک روز شوهری که دهانش بوی بد می داد از همسرش پرسید “عزیزم چرا از من متنفر هستی؟” و همسرش پاسخ داد ” چون مرا میبوسی”...
۲.یک روز مردی نزد شخص کودن می رود و می گوید ” برده ای که به من فروختی، مرد ” . کودن جواب می دهد ” خدا بیامرزش، زمانی که نزد من بود هرگز از این عادت ها نشد و نمی مرد!”
۳.یک مو قرمز از پله ها سر میخورد و می افتد. صاحبخانه می پرسد” چه کسی به زمین افتاد؟” و مو قرمز پاسخ می دهد : ” من بودم، اجاره اش را می دهم. به تو چه؟”
۴.یک روز شوهری که دهانش بوی بد می داد از همسرش پرسید “عزیزم چرا از من متنفر هستی؟” و همسرش پاسخ داد ” چون مرا میبوسی”...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.