- ارسالیها
- 1,361
- پسندها
- 57,990
- امتیازها
- 60,572
- مدالها
- 29
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
مادر زهرا اصلا حال خوبی ندارد. حتی توان صحبت کردن هم ندارد. او را نزد دکتر بردیم، به او دارو دادهاند، آمپول میزند و میخوابد. جلوی چشمانش دخترش را از دست داده؛ کم نیست. این همه عذاب را چطور میتواند تحمل کند. پدر زهرا هم بهتر از مادرش نیست.
دستهای دخترش را حنا بست. موهایش را خشک کرد و شانه زد. لباس مرتب به او پوشاند. آن شب دلش میخواست خودش تمام کارهای دخترش را انجام دهد. دلش میخواست موهای زهرا را خودش شانه کند و برایش لباس بپوشاند.
دخترش را بوسید و زهرا به اتاقش رفت تا بخوابد. همه خانواده و میهمانها خواب بودند که ناگهان غرش زمین همه را بیدار کرد؛ غرشی وحشتناک که ١٥ ثانیه طول کشید و همهجا را با خاک یکسان کرد. خانواده عابدی دقایقی طول کشید...
دستهای دخترش را حنا بست. موهایش را خشک کرد و شانه زد. لباس مرتب به او پوشاند. آن شب دلش میخواست خودش تمام کارهای دخترش را انجام دهد. دلش میخواست موهای زهرا را خودش شانه کند و برایش لباس بپوشاند.
دخترش را بوسید و زهرا به اتاقش رفت تا بخوابد. همه خانواده و میهمانها خواب بودند که ناگهان غرش زمین همه را بیدار کرد؛ غرشی وحشتناک که ١٥ ثانیه طول کشید و همهجا را با خاک یکسان کرد. خانواده عابدی دقایقی طول کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.