• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی نویسنده برتر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 257
  • بازدیدها 13,639
  • کاربران تگ شده هیچ

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #241
- کاش نبودم، هرچی امروز سرم اومده مالِ همین بوده که من بهنام پرنیان هستم، اما اگر از نظر تو پرنیان بودن هنوز افتخار محسوب میشه، من دیگه جونِ یدک کشیدن این همه افتخار رو ندارم، نگران تجارت و زندگیت هم نباش، من؛ هرچی رو که این جا داشتم به نام پسرت شهریار و خودت کردم، شهریار خوشبخته چون تو رو داره،تو خوشلختی چون توی همه‌ی لحظه‌های زندگی کنارش بودی درست برعکس من که نه وقت تولد پسرم بغلش گرفتم، نه مدرسه رفتن و دانشگاه رفتنش رو دیدم تا حظ کنم و نه وقتی از در و دیوار بمب و موشک روی سرشون می‌ریختن تونستم بهش امنیت بدم و نه زندگی بهم مجال میده که بتونم براش همه‌ی اون لحظه‌ها رو جبران کنم و دامادیش رو ببینم! پرنیان بودن با این همه آرزوی بر باد رفته، دیگه خیلی وقته به کار من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #242
در نگاه پر ذوق پگاه، رد عشق می‌بینم وقتی که می‌گوید:
- بله حتماً میان، بهتون که تلفی همه چیز رو گفتم، اون به من پیشنهاد ازدواج داد، امشب هم قراره مادرش رو بیاره عمارت تا با هم آشنا بشیم، البته من بهش نگفتم شما برگشتید ایران، مادرش هم هیچی از قضیه نمی‌دونه،رضا قبل از مرگ از بابک خواسته بوده که من رو به تنها آرزوم برسونه، توی مراسم رضا و یکی دو ماهی که از مرگ اون می‌گذره، بابک خیلی به من نزدیک شد، اولش فقط یه دوستی ساده بود ولی حالا حس می‌کنم یه علاقه‌ای هم وجود داره، ولی اینا اصلاً مهم نیست، برای من فقط مهم اینه که اون امشب می‌خواد با مادرش بیاد عمارت و شما می‌تونید سوگند و بابک رو بعد از این همه سال دوباره ببینید.
آه سوزناکی از سینه‌ام بیرون می‌آید و با حسرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #243
لبخند موزیانه‌ای بر لبم نقش می‌بندد. در طبقه پایین برای لحظاتی فقط سکوت حکم فرمایی می‌کند. تا این که پگاه
سکوت را می‌شکند و می‌گوید:
- شاید شما درست می‌گید اما من تاحالا اصلاً به این موضوع فکر نکرده بودم.
پگاه سعی می‌کند به هر صورتی که شده،موضوع را جمع و جور کند اما سوگند زن باهوشی ست و به این سادگی‌ها زیر بار نمی‌رود. نگاه سنگینش را به صورت پگاه می‌دوزد، طوری عمیق و پر معنی نگاهش می‌کند که انگار دنبال نشانه‌ای برای هزاران سؤالی که شاید در ذهنش شکل گرفته، می‌گردد و با لحنی خاص می‌پرسد:
- شما توی این خونه تنها هستید؟ کسی باهاتون اینجا زندگی نمی‌کنه؟ منظورم اینه که زندگی توی این عمارت بزرگ اون هم به تنهایی، خیلی مشکله!
پگاه، نگاهی به بابک که رو به روی آن‌ها روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #244
از آن ملاقات حدود یک هفته می‌گذرد، دلم در سینه هر روز بیشتر از قبل برای داشتنشان بیقراری می‌کند، توان ادامه دادن به این نمایش تراژدی را ندارم. بابک، آب پاکی را روی دست پگاه ریخته و اعلام کرده است که مادرش به کلی با این ازدواج مخالف می‌باشد. هرچند پگاه معتقد است همه چیز دارد همان طور که پیش بینی می‌کرده جلو می‌رود ولی قلب من از باختنی دوباره، سخت، هراسان است. به گمانم سوگند همه چیز را فهمیده و دلیل مخالفتش قطعاً این است که لابد به خیالش پگاه و بابک خواهر و برادر هیتند و باید هر طور شده جلوی این ازدواج را بگیرد.
روی یکی از صندلی‌های حصیری ایوان، نشسته‌ام و تمام فکرم مشغول همین سؤالات بی‌جواب است که پگاه سراسیمه خودش را به من می‌رساند و با اضطراب می‌گوید:
- پاشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #245
- خواهش می‌کنم آروم باشید، هیجان واستون اصلاً خوب نیست. بله، اومد.
با نگرانی می‌پرسم:
- خب، چی شد؟
پگاه، برای حرفی که می‌خواهد بزند مردد است. دستهایش را روی هم می‌فشارد و می‌گوید:
- ازم پرسید چه نسبتی با بهنام پرنیان داری؟
نفسی که در سینه‌ام مانده به سختی بیرون می‌دهم و می‌گویم:
- تو بهش چی گفتی؟
صدای پگاه کمی بغض آلود شده است. دستی به صورتش می‌کشد و با همان بغض می‌گوید:
- بهش گفتم بهنام پرنیان پدرته، همه چیز رو گفتم چون دیگه نمی‌شد چیزی رو پنهان کرد، مادرش انگار یه سری دست نوشته از زندگی خودش با شما داشته که همه رو به بابک داده تا بخونه، اونم اومده بود این جا تا همین رو بگه.
آه سردی می‌کشم.
- پس بالاخره فهمید تو کی هستی و با من چه نسبتی داری.
- بله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #246
***
پگاه
نمی‌دانم از کجا و کی پایم به ماجراهای پدرخوانده‌ام باز شد، شاید از همان روزها که همراهش به ایران می‌آمدم، یا وقتی می‌دیدم چطور یه تنه همه مسئولیت خانواده‌اش را به دوش می‌کشد، انگار به جز من، او برای همه خانواده پدر بود!
وقتی موضوع بیماری‌اش را فهمیدم خواسته و ناخواسته، بی‌قرارِ بی‌قراری‌هایش شدم،هیچ کس غیر از من شاهد اشک‌های پنهانی‌اش نبود. همان وقت بود که قسم خوردم تا او را به مراد دلش نرسانم از پای ننشینم.
دلم برای غم نگاهش که حتی به وقت خندیدن در پهنه چشمان درشت و براقش، پیدا بود، پر می‌کشید. او هرگز از درد تنهای‌اش و زندگی با سوگند برایم حرف نزد اما وقتی از مادرم جدا شد، خوب فهمیدم که رنگ دلش با کسی جز سوگند، سازگار نیست.
بهنام پرنیان، همیشه برایم پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #247
معجزه‌ی عشق چیز عجیبی است! با وجود آن همه اندوه و تنهایی که بر منگذشته بود و با همه زخم‌هایی که از جملات تلخ و نیش دار بهنام و نگاه‌های پر از نفرتش در آخرین روزهای زندگی مشترکمان، بر دلم نشسته بود، باز هم قادر نبودم
شاهد مرگش در غربت و تنهایی باشم، کاش می‌شد عشق را در دل خویش بکشیم یا شعله‌های به خاکستر نشسته‌اش را با
آبی خنک برای همیشه خاموش کنیم. اما حقیقت عشق چیز دیگری است. عاشق که باشی، عشق چنان با تار و پودت عجین میشود که هیچ گاه نخواهد مرد و شعله‌ای که دلت را سوزانده باشد حتی اگر خاموش هم شود خاکسترش همیشه گرم
خواهد ماند و بالاخره آتشی را که در زیر خود پنهان کرده به همان شعله سوزان بدل خواهد کرد!
به یاد آخرین حرف‌هایش روی ارشه کشتی افتادم و صدایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #248
نمی‌دانم چه مدت نزدیک در بزرگ و آهنین ورودی که هنوز هم همان رنگی بود ایستادم و بی آنکه حرکتی کنم به آن چشم دوخته بودم و تمام خاطرات گذشته خواسته و ناخواسته از نظرم می‌گذشت و اشک را بر گونه‌ام می‌دوانید.
می‌خواستم زنگ را بفشارم که ناگهان تصمیمم عوض شد و دستم را که تا نزدیک زنگ بالا برده بودم پایین انداختم و پشیمان شدم. دوباره سوار اتومبیل شدم و یکی _دو ساعت دیگر همان جا منتظر ماندم تا شاید کسی از ویلا بیرون بیاید اما چون خبری نشد مجبور شدم از آنجا دور شوم و خودم را به هتلی رساندم تا رفع خستگی کنم.
فکر بهنام لحظه‌ای آرامم نمی‌گذاشت. ساعت نزدیک دوازده شب بود. لباس عوض کردم و از هتل بیرون رفتم و یکسره راه دریا را در پیش گرفتم. دلم برای موج‌های منظم و پر سر و صدای دریا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #249
اینک به شوق دیدن همان نگاه پرغرور و گیرا تمام آن راه را پیموده بودم تا شاید بار دیگر بهنام محبوب و جفاکار خویش را در همین مکان بیابم. اما آنچه دیدم برایم غیر قابل باور بود، به جای آن بهنام بلند بالا و خوش اندام، پیرمرد تکیده و رنجوری را
دیدم که نگاهش هیچ شباهتی با نگاه بهنام من که تا عمق جانم نفوذ می‌کرد و تار و پودم را می‌لرزاند، نداشت.
نمی‌توانستم باور کنم موجود ناتوانی را که من دیدم همان بهنامی است که روزی با تکبر مرا از خود راند، به سوی موج‌های دریا چند بار پیاپی نام او را فریاد زدم. اما صدایم در میان هم همه‌ی موج‌ها گم می‌شد و به گوش کسی نمی‌رسید، سیل اشک بر صورتم روان شد .
خاطراتی که در آن ویلا داشتم یکی پس از دیگری در خاطرم نقش می‌بست و مرا در رویا فرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
981
پسندها
7,135
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #250
***
هوای
بارانی و فضای غم گرفته ویلای رامسر، دارد خفه‌ام می‌کند، انگشتم را لای صفحه‌ای از کتاب زندگی سوگند می‌گذارم و آن را می‌بندم و یک نفس عمیق می‌کشم. جای خالی پدرم در تاریک و روشن ویلا، بد جور در ذوقم می‌زند. عجیب است که بعد از یک سال با خواندن فصل پایانی این کتاب و یاد آوری خاطراتم، حضورش را با تمام وجود، حس می‌کنم. از جا بلند می‌شوم و خودم را به کنار پنجره می‌رسانم.
از دیشب تا حالا باران، بی‌وقفه و یک ریز از آسمان می‌بارد. درست مثل همان شب آخر. انگار صدای گرفته‌اش از در و دیوار این ویلا فریاد گونه باز هم می‌خواند«کاش باران کمی آرام تر ببارد تا خلوت تنهایی‌ام را بیش از این برهم نزند» نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا