وحشتناک ترین سوتی های شما

  • نویسنده موضوع Soran
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 6,085
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Tannaz

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
15/6/18
ارسالی‌ها
516
پسندها
12,076
امتیازها
35,373
مدال‌ها
2
سطح
0
 
  • #61
وقتي نه سالم بود با پسر عمه ام كه ازم بزرگ تره رفتيم خونه دوستش رضا تولد اقا اونجا دختر و پسر قاطي منم يك جقله بچه بانمك تو دل بروي هي منو ميگرفتن لپمو ميكشيد قربون صدقم ميرفت رسيد به بازيه جرات حيقيقت من رو پاي پسر عمم نشسته بودم و داشتم با گوشيش بازي ميكردم من حواسم نبود پسر عمم جرات گفت دوستش رضا هم گفت پاشه منو مسخره كنه پسر عمم قبول نكرد چون ميدونست من اصلا شوخي ندارم رضام حرصش گرفت برگشت روبه من هي منو مسخره كرد گفت چقدر زشتي فلاني بيسالي اقا منم لجم گرفت همه به من ميخنديدن از جام بلند شدم رفتم بيرون يك نردبون داشتن ازش رفتم بالا حدود پنج دقيقه اونجا بودم كه ديدم همه دارن صدام ميكنن رفتم وايستادم لبه بالا پشتبون با لذت به اون ٢٠ادم بزرگ كه داشتن در به در دنبالم ميگشتن نگاه ميكردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tannaz

Deli_D

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/3/18
ارسالی‌ها
694
پسندها
19,336
امتیازها
46,373
مدال‌ها
20
سطح
24
 
  • #62
وقتي نه سالم بود با پسر عمه ام كه ازم بزرگ تره رفتيم خونه دوستش رضا تولد اقا اونجا دختر و پسر قاطي منم يك جقله بچه بانمك تو دل بروي هي منو ميگرفتن لپمو ميكشيد قربون صدقم ميرفت رسيد به بازيه جرات حيقيقت من رو پاي پسر عمم نشسته بودم و داشتم با گوشيش بازي ميكردم من حواسم نبود پسر عمم جرات گفت دوستش رضا هم گفت پاشه منو مسخره كنه پسر عمم قبول نكرد چون ميدونست من اصلا شوخي ندارم رضام حرصش گرفت برگشت روبه من هي منو مسخره كرد گفت چقدر زشتي فلاني بيسالي اقا منم لجم گرفت همه به من ميخنديدن از جام بلند شدم رفتم بيرون يك نردبون داشتن ازش رفتم بالا حدود پنج دقيقه اونجا بودم كه ديدم همه دارن صدام ميكنن رفتم وايستادم لبه بالا پشتبون با لذت به اون ٢٠ادم بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Deli_D

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/3/18
ارسالی‌ها
694
پسندها
19,336
امتیازها
46,373
مدال‌ها
20
سطح
24
 
  • #63
چندشب پیش دیر وقت بود با عمو کوچیکم از پیست اومدم کسی بیدار نبود خیلی تشنه بودم رفتم اب بخورم عموم گفت برای منم بیار...
ازاونجایی که خیلی باهاش راحتم گفتم مرگ خر و شترت حوصله نیست بیا برو خودت ...
عموم هم خندید گفت خر من که تویی خرررر جون منم حواسم نبود خندیدم گفتم من که خرم توهم کرخر منی
شنیدم یکی گفت اهم اهم برگشتم دیدم پدربزرگمه ...
قبول کنید خیلی خجالت و سوتی سختیه
 
آخرین ویرایش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,428
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • #64
یه بار رفته بودیم خونه مادر مادربزرگم که خیلی پیر بود منم حوصلم حسابی سررفته بود هندزفری هامو کردم تو گوشم و اهنگ گذاشتم
بعد چند لحظه فقط فهمیدم انگار پیرزنه یه چیزی گفت خوب صدای موزیک انقدر بلند بود نمیشنیدم فقط تکون خوردن لباشو دیدم.
دیدم همه منظر به من نگاه میکنن منم همینجوری گفتم:بله ممنون
هیچی دیگه جمع از خنده ترکید.
بعداً فهمیدم پرسیده کلاس چندمی؟:/
 
امضا : سالخورده و گربه اش

Alef_Gaf

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/7/18
ارسالی‌ها
1,914
پسندها
24,627
امتیازها
53,373
مدال‌ها
22
سن
22
سطح
28
 
  • #65
امتحانات مستمر پارسال بود امتحان دینی داشتم لای کتابم باز نکرده بودم همیشه احساس میکردم دینی کتابی نیست که بشینم جدی بخونمش ولی وقتی نشستم سر جلسه و سوالارو دیدم فهمیدم نه!! دینی هم کتاب درسی محسوب میشه خلاصه با هر بدبختی چند تا جواب من در اوردی نوشتم وبه دو و سه سوال جواب دادم جواب بقیه سوالا رو به بغلیم زدم گفتم بهم برسون اونم اوکی داد و منم منتظر نشستم نامرد جواب سوالا دو دقیقه مونده به امتحان بهم رسوند کاغذم که کاغذ نبود لیست خرید مامانم بود خلاصه کمر همت بستم شروع کردم به نوشتن معلمونم شروع کرد به برگه ها رو جمع کرد منم تند تند مینوشتم هی میومد بالا سرم می گفتم فلانی رو جمع کنید من الان تموم اخر حرصش دراومد داد زد گیسوری بده برگتو منم که هول شدم به جای برگه اون کاغذ تقلب دادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Alef_Gaf

Nargesiii

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/6/18
ارسالی‌ها
109
پسندها
1,474
امتیازها
10,973
مدال‌ها
1
سن
20
سطح
0
 
  • #66
کل زندگی من یعنی زندگی خودمو دوستام پر طنزه ولی هیچکدومو یادم نمیمونه اگه یادم اومد براتون میگم
 
امضا : Nargesiii

Osenwt

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/6/18
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,716
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
29
 
  • #67
پارسال عید رفتیم خونه عموم پسر عمو چپ میرفت راست میرفت من نمیدیدمش میرفتم بغلش حالا منو میبینه خودشو میکشه کنار
 
امضا : Osenwt

ROSHABANOO

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
7/10/17
ارسالی‌ها
377
پسندها
5,116
امتیازها
21,413
مدال‌ها
6
سن
34
سطح
0
 
  • #68
عید با خانواده خودمون و خانواده عمم دسته جمعی رفتیم خونه عموم عید دیدنی. چون بارون میومد و عینک منم خیس شده بود و کسی رو نمی دیدم پس همون جلوی در، درش اوردم و گرفتم دستم. رفتیم بالا و دیدیم بله، از قضا اونا هم مهمون دارن و دور تا دور پذیرایی کیپ ادم نشسته. عینک که نداشتم پس نمیشد چهره هارو تشخیص داد فقط میدونستم اقوام زنعموم هستن، شروع کردم از همون دست چپم یکی یکی سلام و احوالپرسی و تبریک سال نو تا رسیدم وسط جمعیت با نفر آخر که دست دادم و روبوسی کردم یهو کل جمعیت ترکید از خنده. حالا من :O چشم می چرخونم دنبال منبع سوژه خنده که رسیدم به خودم. نگم براتون که اخرین نفر کسی نبود جز عمه عزیز خودم که نمیدونم از چه مسیری میانبر زد و جا برای نشستن هم پیدا کرده بود. خدا هیچ مسلمونی رو محتاج عینک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Deli_D

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/3/18
ارسالی‌ها
694
پسندها
19,336
امتیازها
46,373
مدال‌ها
20
سطح
24
 
  • #69
:down_on_luck:
یکی از دوستام دوروزه که همش به بچه های کلاس میگه برای پدرشوهرم که توکما هست دعا کنید
امروز حواسم نبود گفت دلی دعا کردی ؟
منم با کمال جدیت گفتم اره برای اونی که تو کمده دعا کردم
:eek:
به جای کما گفتم کمد
:x_x:
ابروم رفت​
 

tosha

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
4/4/18
ارسالی‌ها
1,751
پسندها
12,794
امتیازها
46,673
مدال‌ها
5
سطح
0
 
  • #70
:down_on_luck:
یکی از دوستام دوروزه که همش به بچه های کلاس میگه برای پدرشوهرم که توکما هست دعا کنید
امروز حواسم نبود گفت دلی دعا کردی ؟
منم با کمال جدیت گفتم اره برای اونی که تو کمده دعا کردم
:eek:
به جای کما گفتم کمد
:x_x:
ابروم رفت​
:laughting::laughting:
 
امضا : tosha
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا