روی سایت مجموعه دلنوشته‌ جانی که با پائیز رفت | R.Reyhani کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
درخت خواست نفس بکشد، اما هوا سوز داشت.
خواست درد دل کند، اما هم‌نشین نداشت.
خواست بار دیگر شاخه‌هایش را برای لانه‌گزینی پرندگان بگستراند، اما پرندگان سیم برق را به او ترجیح داده بودند.
و آن دم بود که درخت، دل‌تنگ تبر شد... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
وای از آن روزی که درخت، دل‌تنگ تبر شود.
دل‌تنگ همان خودیی که هربار مجبور بود چشم بر روی نمک‌هایی که خورده بود ببندد و نمکدان بشکند.
و من چون در کار عالم بهتر می‌نگرم، هر مسئله چند وجه را در برمی‌گیرد.
از منظر شعر، آه بیچاره درخت!
از منظر جبر، آن بیچاره تبر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
درخت که باشی، باید تنهایی و درد را روی شانه‌های خودت متحمل شوی.
درخت که باشی، حق اعتراض نداری؛ باید بسوزی و بسازی.
درخت که باشی، می‌پروری و دل می‌بندی؛ اما در آخر این تو هستی که تنها می‌مانی.
درخت که باشی، نای دل کندن از دوست و‌ همنشین‌هایت را نداری.
همین است که در جنگل، در آتش خودخواهی‌ها می‌سوزی و در نهایت می‌میری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
حال درخت آشفته است؛ اما وای از آن روزی که حال دل مغروری پریشان شود.
از درون جان می‌دهد؛ اما به ظاهر نمی‌آورد و به راستی، رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون.
می‌دانی؟ حتی اگر درخت هم باشی، باز هم شب‌ها، مهمان‌نواز قطره‌هایی خواهی بود که از جویبار چشمانت روان شده‌اند.
همین است که اگر شب‌ها، تنهایی‌اش را بر هم زنی و از خط قرمزش عبور کنی، نفست را در بن جانت می‌گیرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
حرف‌های درخت روی دلش سنگینی می‌کرد. شده است بخواهی سخنی بگویی اما شنونده‌ای نباشد؟
برگ‌ها روز به روز اطرافش را خالی می‌کردند و به راستی، مگر او نبود که آن‌ها را از خود راند؟
عذرخواهی دیگر دیر بود؛ حال، وقت تقاص پس دادن شکستن دل برگ‌هایی بود که در این باد پاییزی، آواره و حیران این‌طرف و آن‌طرف شده بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
رعد و برق که فانوسش را در شبِ مجازات درخت روشن کرد،
درخت شده بود مجرمی که به گناهش اعتراف می‌کرد
و چه چیزی بدتر از آن که در مقابل اتهامات کمر خم کنی و نایی برای دفاع نداشته باشی؟!
درخت، آن زندانی‌ای بود که هر بار به بلندگو گوش می‌سپرد تا کسی به ملاقاتش بیاید؛ اما دریغ از کسی!
شرمنده‌ام درخت؛ اما خود کرده را تدبیر نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
درخت، قلب برگ‌ها را زیر قدم‌های غرورش له کرده بود و این عاقبت کسی‌ست که دل می‌شکند.
این‌بار که گذشت؛ اما یادت باشد حتی اگر درخت هم باشی، دل که بشکنی و راحت از آن گذر کنی، روزگار فراموش نخواهد کرد که چه کردی.
صدای شکستنش را به یادت بسپار!
صدایی آشناست. روزی آن را از ژرفای وجود خودت خواهی شنید... !
و گویی شکستن شاخه‌های درخت از فرط تازیانه‌های طوفان سنگدل، جواب همان تکه‌تکه شدن قلب‌های شیشه‌ای‌ست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
شب‌ها سردند و سنگی. باد می‌وزد، باران می‌بارد، طوفان شمشیر به دست می‌آید، ابر هست، آفتاب نیست.
وای بر درخت، آفتاب نیست!
آفتاب نیست که جانش را گرم کند؛
آفتاب نبود تا سایه‌ی درخت به چشم آید.
و به راستی برگ‌ها چرا او را تر‌ک کردند؟
حقا که اگر برگ‌ها عاشق درخت بودند، پائیز که هیچ!
حتی زمستان هم نمی‌توانست مهر جدایی آنان را بر پیشانی طبیعت بکوبد؛
و در این بین، نه درخت عاشق بود و نه برگ‌ها. گنجشکان هم قربانی این نزاع بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
چه می‌شد پائیز را بشود وارونه کرد؟
آن‌گاه درخت مغرور نمی‌شد، تابستان بار سفر نمی‌بست، برگ‌‌ها به درخت می‌چسبیدند،
درخت دیوانه‌وار سرسبزی را می‌پرستید و قدر می‌دانست
و آنگاه شاید می‌شد گریه‌های یک‌ عاشق دلشکسته را به خنده‌های از ته دل تبدیل‌ کرد و‌ زندگی‌ را مملوء از شادی دانست.
آن‌گاه شاید نویسنده‌ی این متن، دلش به حال بی‌رحمی‌های انسان‌ها نمی‌گرفت... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
پائیز است و درخت خشکیده؛
تبر می‌آید و انسانی که خبر از‌ حال درخت ندارد
درخت که خودش نابود شده است؛ تو دیگر حال او را ترحم‌ برانگیزتر مکن
در سوز سرد اوایل زمستان، درخت می‌خواهد جان را به زمین سپید تقدیم کند؛ اما ریشه تمنای ایستادگی می‌کند
حق‌ هم‌ دارد...
بالاخره ریشه نفسش از جای گرم بلند می‌شود و تحمل نمی‌کند این حجم از‌ اجحاف عظیم را... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا