متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته مرده جان | amir_adabi کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
54643
...به نام خالق جانان...

مُــــرْدِهْ جٰــــآنْْ
امیر ادبی


مقدمه:
زندگی مانند چرخ و فلک است.
گاه
مارا
به اوج خوشبختی میرساند
و گاه
مارا به پست ترین قسمتش
میبرد.
با این کار،
مدام به ما گوشزد میکند که:
هر بالا رفتنی، پایین آمدنی هم دارد


این قانون زندگی است...
 
آخرین ویرایش
امضا : AmirAdabi❆

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
"رفیق قدیمی"
می دانی؟!
می دانی این روز ها
دوستی ها هم
همانند تکه سنگی سخت و سرد شده اند!
دیگر دوست، سراغ دوست را نمیگیرد
دیگر دوست همدم دوست، نمیشود!
همه تنها شده اند!
دیگر مردند، آن دوستی هایی که
شمشیر مذاب هم نمیتوانست
رشته های آن را از هم پاره کند!
یادت هست؟!
یادت هست آن روز ها
چه بس روزهای شیرین و زیبایی بود؟!
مگر نه؟!
حال،
غرورت را با لالایی محبت به خواب ببر
تلفنت را بردار، شماره اش را بگیر و بگو:

دلم برایت تنگ شده! بیا حرف بزنیم!!

و،
به همین راحتی،
یک دوستی،
در این دنیا،
دوباره جوانه زد!
مراقبش باش!
قدرش را بدان!
تنهایش نذار!
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
"آرزوی نادرست"
دلم تنگ شدهاست!
دلم تنگ شده است برای آن روزهایی
که تازه میتوانستم بگویم:
بابا...
و همه ذوق میکردند،
دوستم داشتند،
بغلم میکردند،
به گونه هایم بوسه میزدند و
مرا میخنداندند.
اما حالا چه؟
نه کسی هست که برایم قصه بخواند
نه کسی هست که بغلم کند
و نه کسی هست که آرام به گوشم زمزمه کند:
دوستت دارم کوچولو!
وقتی به آنها میگویم که چرا دیگر رهایم کرده اند،
به من میگوند:
تو دیگر بزرگ شده ای!مرد شده ای!دیگر برای این کار ها تو خیلی بزرگ شده ای، زشت است، فلان است، چلان است، بهمان است و....

اما اگر میدانستم که با بزرگ شدنم آن همه خاطره های رنگین و جالب هم
در گذشته زنجیر میشود،
شاید هیچوقت،
شاید هیچوقت آرزوی برزگ شدن را نمی کردم!
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
"غریبِ آشنا"
امروز که از خواب بلند شدم،
چیزی دیدم که برایم
اصلا جالب نبود!
چند موی سفید که در بین
موهای سرم جا خوش کرده بودند.
حالت جالبی داشتند.
انگار بین آن همه موی سیاه
غریبه بودند!
تنها بودند!
مثل خودم،
که در این دنیا بی کس و تنها هستم!
با خودم گفتم شاید،
شاید آنها هم مثل من
زجرکشیده اند،
سختی دیده اند،
زخم ها برداشته اند!
برای همین سریع دست بردم
و آنهارا کندم!
من،
کاری را کردم که دیگران،
با ما آدم های تنها و دلشکسته انجام میدهند!
به قول خودشان،
ما مجنون هستیم!
آری! #ما_مجنون_هستیم!
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
"مرده جان"
از روزی که رفتی،
مدام قبلم درد میگیرد!
آخر هضم آن همه روزهایی
که باهم بودنمان،
برایش سخت است!
هر روز و هر شب،
با خودم میگویم:
چرا رفت آن کسی که زندگیم شده بود؟
و هر دفعه کسی از غیب
به من پاسخ میدهد:
چرا که لایقش نبودی!
و با هر دفعه شنیدن این پاسخ،
خنده ام میگیرد.
آخر مگر میشود که کسی لایق یک مرده باشد؟!
و آرام به قبرم برمیگردم.
شاید که به دیدنم بیاید.
آری! آمد! بادستگلی زیبا.
کنارم نشست و آرم زمزمه کرد:
خدا رحمتت کند...
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
"سکوت تلخ"
گاه سکوت کن!
در برابر
این همه زشتی،
بدی و نادرستی!
چراکه
دیگر فریاد زدن در برابر
این ها،
فایده ای ندارد،
آنچه که نباید میمرد، سالهاست که مرده است!
و آن ایمان ماست!
که دیگر از آن جز، چند کتاب و مناسبت،
چیزی نمانده!
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
"بیا مجنون شویم!"
گاه مجنون شدن هم خوب است!
نه کسی به تو گیر میدهد،
نه مانعت میشود،
و،
نه قضاوتت میکند،
میخندی، میرقصی و چرخ میزنی
آن هم،
در هر شرایطی!
که چه؟
آخرش همه میگوند،
خب، دیوانه است دیگر!
اما،
مگر برای یک شیدا و مجنون،
این حرف ها اهمیت دارد؟!
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
"گل خاردار"
بعضی وقت ها،
بعضی افراد،
کاری میکنند که،
بعضی ها میگویند:
او که آدم خوبی بود،
چرا این کار را کرد؟! چرا فلان کرد؟ چرا بهمان کرد؟! چرا چنین کرد و چرا چنان کرد!،
به این بعضی ها باید جواب داد:
آری! گل هم به آن پاکی، خار دارد!
چه برسد به ما انسان ها...
 
آخرین ویرایش

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
«دیوانه شدم، میدانی؟!»
خودکشی
که همیشه با تیغ و قرص و کوفت و زهرمار نیست که!
ی خودکشی هم داریم
که به تیمارستان ختم میشه، نه قبر!
اونم اینه که همه چی رو
بخاطر تنها بودنت
بریزی تو خودت!
اونوقته که همه با انگشتشون نشونت میدن و میگن:
اینم دیونه شد!
بنظرتون، منم دیوونه میشم؟!
 

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,226
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
"مجنونِ تنها"
آسمان ابری چرا اینقدر غم انگیز است؟
برخی نمیداند!
برایشان هم مهم نیست
چون تا به حال عاشق نشده اند!
چون نمیدانند چه حالی دارد وقتی
مجبور هستی رفتن عشقت را تماشا کنی!
یا وقتی که دلت آنقدر برایش تنگ میشود که زار میزنی در تخت خوابت
نمیدانند چه رنجی دارند زمانی که
مجبور هستی از دور تماشایش کنی آن هم وقتی که با عشقش قدم میزند
و های های میخندد!
آسمان ابری و باران پس از آنش، برای ما که عاشق بودیم و رنج ها کشیدیم
بسیار سنگین و تلخ است.
سیاه و ترسناک
مخوف و هول انگیز،
چراکه مارا به یاد گریه های شبانه
و داد هایی که در گلویمان خفه شدند و مردند
و به بغض های سفت و سخت تبدیل شدند، می اندازد.
حواستان به عزیزانتان که در هوای ابری بغض میکنند و تنها مینشینند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا