روی سایت غم جایگزین عشق | linda.1372b کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Lindaw
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1,693
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
دختری هستم از جنس خاکستر
می بارم بر روی اشک های آدمیان
تا کنم آتش دلشان را خاموش
و در این بین خود نیز می شوم جزئی از خاموشی هاا
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نمی دانم ماه چه در خود دارد
که هر گاه به او می نگرم
دلم به تکاپو می افتد
فراموش می کند غمی هست تنهایی هست
شاید ماه چهره دوم تو باشد
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
من شاید آن کسی باشم
که از فراز کویر پرواز کرد
کویر تاریخی روی نقشه ی جغرافیا
من شاید ان کسی باشم که برای اولین بار معنای طلوع را فهمید
طلوع زندگی در حسرت ماه تابان
من شاید تویی باشم که هاله زندگی را محو کرد
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
آشوبی بی پایان در نبود خدای ستم
در نیستی بدر ماه
برای سیاه کردن سپیدی
هنگامه ای تلخ برای شیرین بودن قهوه ی کافه صابری
کافه ای که به جای صبر خشم و بی تابی در آن پرسه میزند
شکستن تابلوی طبیعت
برای ندیدن زیبایی
و حسرت چه راحت لانه کرد
وچه آسان نقاب عوض می کنیم
دیگر از دورویی گذشت
رسید به ابلیس
و فرار از داغی کبریت!!
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
تنها مشو در چاله ماه
که شهابی از دوری تو
افتد به دام
شود آتشفشانی فوران
کند سوزان این چشمان بی تاب را...
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
هیچ گاه ناراحت نشدم که الف را ب شنیدم گفتم و نوشتم
بلکه از نجوای نسیم گریان شدم
هیچ گاه آرامم نکرد
دلیلش را نپرسید بلکه سرکوفت اشتباه مرا زد
و من برای فرار
جدا شدم از طبیعت دل انگیز خدا
رفتم به شهر بیگانه ها
شهری که برای من
حکم بیابان داشت
و شاید آنموقع بود
که نسیم کوی به کوی
سراغ دل گریان مرا می گرفت
و سعی در فراموشی ظلمت داشت
اما ظلمت در دلم نبود
کینه نبود ناراحتی نبود
بلکه بی اعتنایی به هر چیز و هر کس بود
پس به من بی حس حس نده
چون آنقدر سنگ خورده ام که معده ام
جای لطافت ندارد
دلم دست محبت نمی پذیرد
بگذار همانی باشم که هستم
مرا تغییر بیهوده مده
زیرا من گذشته ام را خوب به یاد دارم
حرف های الانت را محبت نمی بینم
بلکه خاری هستند برای ترکیدن
حباب دل من
و آینده را فقط خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
بيمارم و رنجور تر از هميشه

دگر از دوا و دكتر گذشته

نمي گويم چاره درمان تو هستي

نمي گويم بار سفر ببندي و باز ايي

همان جا بمان در دوردست ها

جايي كه از غم دلم شود ،طوفان هاا

لياقت ندارد دلت دست محبت

ديگر سودي ندارد ندامت

نگير از من ارامش اكنون

نياور به يادم خاطرات مدفون

افتادم به دام نگاهت

برايم عزيز شد خاطرت

شدي نور اميدم

برون اوردي عشق درونم

اما عشق تو نبود عشق واقعي

دستي خالي بود با دروغ هاي خيالي!
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
مي دانستم ميميرم
اما نه به اين زودي
كه با رفتنت
پيچيده ام
كفني سفيد به دور خود..
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
من كه مهره اضافي اين بازي شطرنجم

پس چرا به من حمله ور شده ايد

چرا بر سر من دعواست

من كه در ذهن ها فراموش شده ام!!؟
 
امضا : Lindaw

Lindaw

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/7/18
ارسالی‌ها
1,207
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
8
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
خستم خسته از زندگي

خسته ام از خودم كه انقدر عاجزم

كاش هيچ بودم

كاش مدادي بودم

كه توسط كاغذ ها ساييده ميشد

و با مداد تراش تراشيده ميشد

تا كم كم در نقطه تاريك كشوها

گم شود....
 
امضا : Lindaw
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا