شب سردي بود
و من پر،از طغيان آب
من ناشنوا به آواز چلچه ها
من بي اعتنا به سقوط دل
من بي وجدان تر از هميشه
من كوركورانه تقليد مي كردم
از نابودي ها
من مي پرستيدم كفر را
به خوشه انگور نعمت
من شاپرك را شاد نمي ديدم
يك دشمن؛
نگاهم نگاه سردي بود
مانند ان شب سرد
شبي كه من با اندوه
سر مي كردم و تو در تعجب
از خوشحالي من
و شايد اين خوشحالي
انتظار غم را مي كشيد
در هر حال براي من ابدي نبود
شايد براي تو باشد!