- نویسنده موضوع
- #31
نگاه به هیبت و حرکاتش داشتم که نیایش سقلمهای زد و خندان گفت:
- نگاهت شیداست یارگل خانم، خبریه؟
دستپاچه رو گرفتم.
- نه بابا، چه خبری؟
نگاهش کردم و لبخند زدم.
- اما انگار بین شما و آقا فرصاد خبرایی هست، حتی فریاد هم بو برده.
نیایش کم نیاورد.
- آقا فریاد این رو بو برده اما نفهمیده چطوری نگاهش میکنی یا خودش رو زده به نفهمیدن؟
انگشتانم لبهی مانتو را مچاله کرد. اگر بو برده بود چه؟ یعنی اگر حسم را میدانست باز هم بیتفاوت رفتار میکرد؟
- هزیون میگی، چیزی نیست نیایش.
انگشتانش را با ملایمت بر دستم کشید و آرام گفت:
- تو حق این رو داری خوشبخت بشی یارگل و کی بهتر از پسرداییت؟ شاید فریاد هم همین حس رو بهت داشته باشه، بالاخره میتونی از زیر سایهی پدربزرگت بیای بیرون و کاملاً آزاد و...
- نگاهت شیداست یارگل خانم، خبریه؟
دستپاچه رو گرفتم.
- نه بابا، چه خبری؟
نگاهش کردم و لبخند زدم.
- اما انگار بین شما و آقا فرصاد خبرایی هست، حتی فریاد هم بو برده.
نیایش کم نیاورد.
- آقا فریاد این رو بو برده اما نفهمیده چطوری نگاهش میکنی یا خودش رو زده به نفهمیدن؟
انگشتانم لبهی مانتو را مچاله کرد. اگر بو برده بود چه؟ یعنی اگر حسم را میدانست باز هم بیتفاوت رفتار میکرد؟
- هزیون میگی، چیزی نیست نیایش.
انگشتانش را با ملایمت بر دستم کشید و آرام گفت:
- تو حق این رو داری خوشبخت بشی یارگل و کی بهتر از پسرداییت؟ شاید فریاد هم همین حس رو بهت داشته باشه، بالاخره میتونی از زیر سایهی پدربزرگت بیای بیرون و کاملاً آزاد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.