• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کژدم | الیسا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sara9999
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 2,161
  • کاربران تگ شده هیچ

sara9999

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/5/23
ارسالی‌ها
74
پسندها
209
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
واسه همین تموم شب رو تا وقتی خوابم ببره اسم دخترانه‌ی که کنارش آدرس و شماره تعمیرگاه بود مغزم رو به خودش مشغول کرد و تصمیم گرفتم فردا اول از هرکاری سراغ ماشینم برم.
***
هستی
از بی‌خوابی دیشب همین‌قدر برام مونده بود: پف چشم‌ها، بی اعصابی، تکرار مکرر آهنگ غمگینی که دیشب تا صبح تکرار شده بود و الان زمزمه‌ش رو لبم بود:
"همیشه یه زخمی باهامه که هیچ وقت دیگه خوب نمیشه
کسی جات نمیاد چون اینقدر مث تو محبوب نمیشه نمیشه
چجوری تونستی نمونی تا من اشک نریزم
خدا دید که مردم تا گفتی خدافظ عزیزم "
زیر ماشینی که این صبح آورده بودن تعمیرگاه رو تعمیر می‌کردم و به فرزاد شاگردم سپرده بودم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sara9999

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/5/23
ارسالی‌ها
74
پسندها
209
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
به فاکتور که نگاه کردم و قیمت‌ها رو دیدم به این پی‌ بردم که آدم با وجدانی و منصفی هم هست.
ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم که کمی توی شهر بچرخم تا ببینم چه چیزهای دیگری توی این شهر کوچک کردنشین تعجبم رو به خودش جلب می‌کنه و هم نهار بخورم، هنوز زود بود واسه این حرف‌ اما انگار مکانیک خیلی ماهری بوده که ماشین مثل روز اولی که گرفتم بدون مشکل کار می‌کرد.
***
هستی
ظهر به عیادت مامان رفتم، عیادت که نه کارهای مغازه‌م رو کم تا بیش تموم کرده بودم و اومده بودم اینجا که این چند ساعت رو همراه پیش مامان بشینم.
حالا انگاری اومدنم خیلی خوش نبود که مامان دم به دقیقه تکرار می‌کرد:
- هستی مامان چرا زیر چشم‌هات کبود شده؟ غذا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sara9999

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/5/23
ارسالی‌ها
74
پسندها
209
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
- نیست هستی نیست، دست خود آدم اگر بود شاید الان بابات و برادرت هم زنده بودن کنارمون، چون فقط من می‌دونم چقدر زندگی کردن رو دوست داشتن و وابسته بودن به زندگی. من خودم درد خودمو می‌دونم تحملم دیگه تموم شده و توان مجادله کردن با زندگی رو ندارم، اگه تا الان هنوز هم نفس می‌کشم فقط نگران توام، من..
ادامه سخرانیش رو قطع می‌کنم و مراعات مریضی و حال بد مامان و مهمون‌هاشو نمی کنم که با عصبانیت ولی آروم میگم:
- نیستی مامان، به فکر من نیستی و نبودی، که اگر بودی یه ذره هم که شده به اندازه‌ی سر سوزنی تلاش می‌کردی حالت بهتر بشه و یا کمتر تو تموم این سالها عذادار اتفاقی که افتاده می‌موندی.
بعدم هم تحمل اون اتاق و اشک های مامان و نصیحت‌های شیلا و وفا رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sara9999

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/5/23
ارسالی‌ها
74
پسندها
209
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
صدامو پایین میارم و اروم بهش میگم:
- کلید منظورت چیه؟ فقط همین؟ با این هم مگه میرن دزدی؟
پوزخند مسخره‌ی می‌زنه و میگه:
- این کلید‌ها مثل بقیه کلید‌ها نیستن خره، من کارمو بلدم، باز کردن در ها با من!
بهش نگاه می‌کنم به اطمینانش، لیلا آدم چاخان و رفیق نیمه راهی نبود. با آرامی بهش میگم:
- خیلی خوبه، اما لیلا من هنوز کمی می‌ترسم!
لیلا: فکر اونجاشو کردم. ترس‌ت طبیعیه چون اولین بارته واسه همین با خودم برات قرص آوردم!
بعد یه بسته قرص از جیبش در میاره و هل‌اش می‌ده سمتم. بهش میگم:
- چه قرصیه این لیلا؟
- اسمش پشتش نوشته دیگه، بی عوارضه خیالت تخت
اسم قرص رو نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sara9999

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/5/23
ارسالی‌ها
74
پسندها
209
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
***
شب بعد از شام طاقت نیاوردم و به مامان سر زده بودم سرشو بوسیده بودم و بابت تند حرف زدن و ناراحتی که پیش اومد ازش معذرت‌خواهی کردم و مامان هم به طبع عذرخواهی کرده بود و بیشتر محبت می‌کرد. صفا پیشنهاد داد امشب رو اون همراه مامان باشه و برخلاف همیشه که کلی مخالفت می‌کردم، اینبار پیشنهادشو رو هوا قبول کردم و همین باعث شکش شد که با گفتن خسته‌م و استراحت نکردم از سرم بازش کردم.
***
ساعت نصفه‌های چهار شب بود که با لیلا از خونه زدیم بیرون، قبل از این‌که سوار موتورم بشیم لیلا مچم رو گرفت و گفت:
- گوش بده هستی! تا وقتی من چیزی نگفتم هیچ‌کاری نمی‌کنی.
پراز استرس و عجله‌ اعتراض می‌کنم:
- باشه بابا لیلا صد بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sara9999

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/5/23
ارسالی‌ها
74
پسندها
209
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
و مشغول بازکردن درب ورودی ساختمون میشه. استرس شدید و دلشوره داشتم قرصی که بابت کم شدن استرس خورده بودم اثری نکرده بود انگاری، که تا لیلا مشغول باز‌کردن در بود قایمکی دوتا از قرص‌ها رو از جلدشون بیرون میارم و می‌خورم و باز هم مردد می‌مونم که سومی‌ رو هم بخورم یا نه؟ که از استرس زیادی که داشتم چهارمین قرص آلپرازولام رو بالا می‌اندازم و قبل از این که لیلا متوجه بشه تو جیبم می‌ذارم.
لیلا در رو باز می‌کنه و میگه:
- اینم از این.
قرص‌ها مثل اینکه خیلی زود اثر کرده بودن که خیلی آروم بودم و این کار رو تموم شده می‌دیدم، لیلا با سر و صدای کمی قفل در رو باز می‌کنه و همین که می‌خوایم بی صدا وارد خونه بشیم، لامپ‌های سالن روشن میشه و صدایی از اون ور که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sara9999

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/5/23
ارسالی‌ها
74
پسندها
209
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
ترسیده، با تته‌پته میگه:
- داری چیکار می‌کنی؟ بنداز پایین اون چاقو رو!
چاقو رو بیشتر به گردنش فشار میارم و با گفتن هیس وادارش می‌کنم به سکوت، فاصله‌ی نزدیکی باهاش داشتم جوری که صدای نفس کشیدن و نبض شو راحت می‌شنیدم و از این نزدیکی معذب بودم و تا حدودی حال خودم رو خراب می‌کرد.
پسر سبزه‌ی بود با چشمان مشکی و ابروهای پهن و هشتی مانند و بینی متناسب با صورتش و لب‌های پهن و خوش فرم، که شلوارک و رکابی راحتی تنش بود و با توجه به هدفون دور‌گردنش مطمئنا تا این وقت شب مشغول گوش دادن به موزیک بوده.
هیکل ورزشکاری و روی فرمی‌ داشت، قدش زیاد بلند نبود، از اونجایی که خودم قدم بلند بود و پوتین‌های اسپرت قدیمی که پوشیده بودم حداقل چهار پنج سانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا