• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ساحره‌ی گور | حنانه بامیری مترجم انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 360
  • کاربران تگ شده هیچ

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام ترجمه نشده: Grave witch
نام ترجمه شده: ساحره‌ی گور (مجموعه رمان‌های الکس کرافت)
ژانر: فانتزی
نویسنده: Kalayna Price
ناظر: SparK ملیکاشون
خلاصه: الکس کرافت، ساحره‌ی گور، می‌تواند با مردگان صحبت کند اما این به آن معنی نیست که او از گفتن چیزهایی که می‎گوید راضی‌ست
الکس کرافت به عنوان بازرس خصوصی و مشاور پلیس، جادوی سیاه زیادی دیده اما با وجودی که با مرگ رابطه‌ی خوبی دارد هیچ چیزی او را برای آخرین مورد آماده نکرده است؛ زمانی که او درگیر بررسی قتل شخص مشهوریست، سایه‌ای به او حمله می‎کند و سپس کسی تلاش می‌کند تا جانش را نجات دهد.
یک نفر نمی‌خواهد بداند که او با مردگان چه سر و سری دارد و او مجبور است با فلین اندروز، کارآگاه جنایی مرموز همکاری کند تا علت را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hana.BanU ☯

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,841
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
°| بسم تعالی |°


583966_11204145ae5d910424c0707a2479f70a.jpg



مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
فصل اول

اولین باری که با مرگ روبرو شدم، نمودار پزشکی مادرم را به سمت او پرتاب کردم؛ تا جایی که تصور کردم او را منفجر کردم. اما من در آن زمان پنج ساله بودم؛ برای همین مادرم من را بخشید. گاهی اوقات فکر می‌کنم کاش او این کار را نمی‌کرد بخصوص زمان‌هایی که فرصت‌های شغلی را از دست می‌دادیم.
- خانم کرافت این غیر قابل قبوله.
هنری بیک درحالی که مشت تپلش را در هوا تکان می‌داد، ادا کرد؛ پشت سرش مرگ پدیدار شد.
هجده سال تمرین نگاهم را از جمع کننده‌ی روح و مشتری‌ام که صورتش از قرمز آلبالویی به بنفش کبود تغییر کرده بود، دور نگه داشت. در حالی‌که از مسیری که برای گفتگو پیش گرفته بود وحشت داشتم، به زنبق‌های خاکسپاری دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
بیکر قفسه سینه‌اش را گرفت و خس‌خس کرد. یک بار، دو بار.
سپس، با حرکتی آهسته، گردنش پیچ خورد و نگاهش از روی شانه اش گذشت. سرگرمی از چهره مرگ محو شد.
چقدر مزخرف!
فرشته مرگ، جمع کننده روح، عزراییل، هر چه صدایش می‌زنید- بیشتر مردم فقط یک بار او را می دیدند- قدم‌زنان جلو رفت و بیکر یک قدم عقب رفت.
آشغال! از روی سکوی تابوت پریدم.
- نکن.
خیلی دیر شده بود.
مرگ به بدن پژمردۀ بیکر رسید و رنگ از صورت مشتری‌ام پرید. تلوتلو خورد. مرگ قدمی به عقب برداشت و بیکر قبل از اینکه نقش بر زمین شود یک بار دیگر پلک زد.
صدای جیغی از گوشۀ اتاق و به دنبال آن صدای تلق صندلی‌ها به گوش رسید.
مدیر تشییع جنازه در راهرو دوید. همسر و پسر نوجوان بیکر پشت سرش بودند. دستیارش که چشمانش برق می زد، گوشی را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
دستم را در کیفم بردم و دنبالش گشتم. توجهی به کیف پول نکردم؛ می‌دانستم که خالی‌ست.
یک لوله گچ برای دایره کشیدن، یک چاقوی تشریفاتی سرامیکی، تلفن همراه و گواهی نامه‌ام، سه پنی، یک سکه ده سنتی، یک پاکت فویل مچاله شده و یک گیره کاغذ پیدا کردم.
مرگ نگاهی به گنجی که کف دستم بود انداخت.
- می‌خوای آدامس بخری؟
- پول اتوبوس برای رفتن به خونه‌ست.
هر دو به کف دستم اخم کردیم. سیزده سنت نمی توانست آن را کم کند. اما یک لایحۀ فوریتی دامپزشکی تمام چیزهایی را که داشتم از بین برده بود. تا زمانی که یک کار واقعا پرداخت نشده بود، من شکست خورده بودم.
مرگ پرسید:
- توی آزمایش آماندا هالیدی با بازپرس بخش کار نمی‌کنی؟
پول را در کیفم ریختم.
- روح تا فردا صبر نمی‌کنه و بعد باید منتظر هرکسی توی شهر بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
از کیفم جملۀ «ما شما رو تکون خواهیم داد.» از فردی مری‌کوری پخش شد و من هول شدم.
چشمان ریمل شدۀ زن بیوه به سمت من چرخید.
شاید بهترین آهنگ زنگ برای وضعیت فعلی نباشد.
برگشتم؛ گوشی‌ام را بیرون آوردم و به صفحۀ نمایش نگاه کردم. شماره را نمی‌شناختم. کاش یک موقعیت شغلی باشد نه جمع کنندۀ صورت‌حساب. پاسخ دادم:
- با زبان مرده‌ها تماس گرفتید. الکس کرافت هستم.
- الکسیس؟
گوشی را از گوشم دور کردم و به صفحه نمایش اخم کردم. هنوز شماره را نمی‌شناختم. چه کسی با من تماس گرفته بود؟
صدای زن تکرار کرد:
- الکسیس، پشت خطی؟ به کمکت نیاز دارم.
- کِیسی؟
جواب مثبتش هق‌هق خفه‌ای بود. خواهرم هیچ وقت به من زنگ نمی‌زد. قرار بود به او چه بگویم؟
پرسیدم:
- چی نیاز داری؟
و سپس شکلکی در آوردم.
این سؤال در ذهنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
طوری ادامه داد که انگار صدای من را نشنید.
- بهش گفتم که جادوگر استخدام نکنه.
صدایش تیز شد و به سمت دیوار رفت.
- بهش گفتم.
عقب رفتم و اجازه دادم خودش را تخلیه کند.
بیکر روی صندلی نشست؛ از دور صدای آژیر شنیده شد.
تلفن در دستم به صدا در آمد:
- الکسیس، اونجایی؟
- آره، دربارۀ تدی می‌گفتی.
پشت خط به قدری ساکت بود که نمی‌دانستم تلفن را قطع کرده یا نه. سپس گفت:
- تئودور کلمن؟ حتماً اسمش رو شنیدی. پلیس جسدش رو دیشب پیدا کرد. باید بدونم کی بهش شلیک کرده و این دو هفتۀ اخیر کجا بوده.
نزدیک بود گوشی را بیندازم. حتماً شوخی می‌کرد. معاون رئیس جمهور، تئودور کلمن؟
دوربین نظارتی یک رستوران این تیراندازی را ضبط کرده بود، اما بعد کلمن ناپدید شده بود. اگر جسدش پیدا می شد، پرونده بزرگی بود.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
- لطفا، این کاریه که تو می‌کنی. درسته؟ یجور چشم جادویی هستی؟
فکّم جمع شد. چشم جادویی در معنای عام برای جادوگری با مجوز کارآگاه خصوصی بود که کار تحقیقی واقعی بسیار کمی انجام می داد. در حالی که ممکن بود ردی از مقتول در کوچه‌های تاریک به دست نیاورم و تحقیقاتم معمولا فقط تا آنجا پیش می رفت که از مقتول سوال می‌کردم، برای مشتریانم جوابی می‌یافتم.
نفس عمیقی کشیدم و به زور لبخندی روی صورتم نشست تا در صدایم نفوذ کند.
- ببخشید، نمی‌تونم کمکت کنم.
کلمات به طرز تهوع آوری شیرین شدند، اما من به اندازه کافی با خواهرم صحبت نکردم که او بتواند لحن را تشخیص دهد.
- من نمی‌تونم در روند تحقیقات پلیس دخالت کنم.
- می‌تونم بهت پول بدم.
به تلفن اخم کردم. آخرین باری که شنیده بودم، کیسی موقعیت ضد جادوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
دسترسی به بدنی با مشخصات بالا در یک پرونده باز دشوار خواهد بود، اما من در طول سه سالی که زبان مردگان بودم، این ارتباط را برقرار کرده بودم.
- توی ایستگاه یه دوست دارم؛ بهش زنگ می‌زنم اما نمی‌تونم قولی بدم. اگه امروز به سردخونه دسترسی پیدا کردم امشب بهت زنگ می‌زنم وگرنه منتظر باش تا فردا ظهر بررسی کنم.
در حالی که تماس را قطع می کردم، شماره کیسی را ذخیره کردم و در را برای امدادگران باز کردم. آمبولانس متوقف شد و یک ماشین پلیس سیاه و سفید به سمت جدول پشت آن رفت.
خوب، شاید پلیس‌ها بتوانند من را برسانند. سردی نگاه خیره خانم بیکر روی شانه‌هایم خزید. می‌خواستم در صندلی جلوی ماشین پلیس سوار شوم - نه در پشت واگن، تحت بازداشت.
در حالی‌که امدادگران با عجله از پله‌ها بالا می‌رفتند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
802
پسندها
6,454
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
چرخیدم و از بین فلزیاب گذشتم. هیچ مشکلی وجود نداشت اما وقتی قدم بر آن گذاشتم جادویاب صدای بلندی کرد.
نگهبان به من اشاره کرد بایستم و یک چوبدستی جادویی برداشت.
- دست بیرون، کف دست بالا.
همان کاری را که او دستور داده بود انجام دادم و با انگشت پایم داخل چکمه‌ام ضربه زدم. مهره شیشه ای روی نوک آن به رنگ سبز می درخشید و روی دست راستم حرکت می کرد و حلقه ابسیدینی* که جادوی خام را در آن ذخیره کرده بودم. سبز نشان‌دهندۀ جادو بود اما نه یک جادوی فعال. روی مچ دیگرم مهره به رنگ زرد می‌درخشید و از جادوی فعال دست‌بندم محافظت می‌کرد. اما یک جادوی مخرب نبود. حتّی جادوهای غیر فعال مهره را قرمز می‌کردند اما مهره قرمز نشد.
نگهبان با اشارۀ سر به من فهماند که دست‌هایم را پایین بیاورم و چوبدستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯
عقب
بالا