متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

حرفه‌ای رمان نفر درست را راه بده | bahareh.s مترجم انجمن یک رمان

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
477308

نام ترجمه نشده: Let the Right One In
نام ترجمه شده: نفر درست را راه بده
ژانر: درام، عاشقانه، ترسناک
نویسنده: John Ajvide Lindqvist
مترجم: bahareh.s

تگ: حرفه‌ای
ناظر: Armita.sh Armita.sh
خلاصه: داستان درباره‌ی پسر ۱۲ ساله تنها و غمگینی است که هیچ دوستی ندارد. پدر و مادرش در حال جدایی‌اند و در مدرسه نیز وضعیت بدی دارد و مورد آزار و قلدری همکلاسی‌هایش قرار می‌گیرد. تا اینکه روزی متوجه نقل مکان پدر و دختری به همسایگی‌شان می‌شود، همان‌طور که آن‌ها به یکدیگر نزدیک می‌شوند... .


[COLOR=rgb(44, 130...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : bahareh.s

VITTORIA

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,773
پسندها
22,382
امتیازها
46,373
مدال‌ها
23
سن
20
  • #2
°| بسم تعالی |°



583966_11204145ae5d910424c0707a2479f70a.jpg



مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : VITTORIA

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3

به میا، میای من

1
خوش‌شانس اویی‌ست که چنین دوستی دارد

دردسرهای عشق، حباب شما پسران را خواهد ترکاند!
«سیو مالمکویست»
هرگز نمی‌خواستم کسی را بُکشم، ذاتاً هم آدم بدی نیستم؛

تنها می‌خواستم برایت جذاب باشم، موفق نبودم؟!
«موریسی»



چهارشنبه
21 اکتبر 1981

- و به ‌نظرتون این می‌تونه چی باشه؟!
گونار هولمبرگ، کمیسر پلیسی از ولینگبی، یک پلاستیک کوچک از یک پودر سفید را بالا نگه داشت. شاید هروئین بود، اما هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید. نمی‌خواستند طوری فکر کنند که انگار از این‌جور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
- نه...منظورم اینه که، من زیاد مطالعه می‌کنم.
پلیس سرش را تکان داد:
- این‌جا یه چیز خوب وجود داره، خوندن! اگه شما وارد همچین کاری بشید، زیاد وقتش رو ندارید.
پاکت پلاستیکی را تکان داد.
- اما، به‌نظرتون این‌ کیسه کوچیک چقدر می‌ارزه؟
اسکار احساس نیاز به گفتن چیز دیگری را نکرد. به او نگاه کرده بود و با او صحبت کرده بود؛ حتی توانسته بود به پلیس بگوید که خیلی مطالعه می‌کند. این بیشتر از آنی بود که تصورش را کرده بود! بنابراین به خودش این اجازه را داد تا در رویایی غرق شود. بعد از کلاس پلیس به او نزدیک می‌شود، علاقه‌مند کنارش می‌نشیند، اسکار صحبت می‌کند و او تایید می‌کند، گوش می‌دهد، می‌فهمد و موهایش را نوازش می‌کند؛ نگه‌اش می‌دارد و می‌گوید:
- عوضی خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
اسکار به سمت درهای دوتایی درگاه جلو رفت و از پنجره بیرون را نگاه کرد. همان‌طور که حدس زده بود، همۀ افراد کلاس دور ماشین گشت جمع شده بودند. اسکار هم می‌خواست آنجا باشد؛ اما فایده‌ای نداشت. کسی او را به زانو در می‌آورد و دیگری لباس زیرش را از زیر لباسش با پلیس یا بی‌پلیس بالا می‌کشید. به حیاط مدرسه رفت و در پشت ساختمان، به سمت دستشویی راه کج کرد. وقتی در دستشویی بود گوش کرد و گلویش را صاف کرد. صدای صاف کردن گلویش در سالن طنین انداز شد. دستش را داخل زیر شلواری‌اش کرد و آن پارچه را از شلوارش بیرون کشید. تکه پارچه‌ای که از تشکی قدیمی بریده بود. بویش را حس کرد. بله، او دوباره جایش را خیس کرده بود. آن را زیر شیر آب شست و تا حد ممکن آبش را گرفت. «بی‌اختیاری» اسمش همین بود. در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
- خوک؟ ما می‌دونیم که اینجایی!
غرفه‌اش را چک کردند، در را تکان دادند و به آن ضربه زدند. این‌کار باعث شد اسکار دست‌هایش را دور پاهایش حلقه کند و دندان‌هایش را روی هم فشار دهد تا ناخودآگاه فریاد نکشد. "گمشو! چرا تنهام نمی‌ذاری؟ چی از جونم می‌خوای؟!" حالا جانی با صدایی ملایم می‌گوید:
- خوک کوچولو اگه الان بیرون نیای، ما مجبوریم بعد مدرسه دنبالت بیاییم! این چیزیه که می‌خوای؟
مدتی سکوت برقرار شد، اسکار نفسش را با احتیاط بیرون فرستاد. آن‌ها با لگد به در حمله کردند. صدای ضربات، در فضای دستشویی ‌پیچید و قفل غرفه شروع به خم شدن کرد. باید در را باز می‌کرد و بیرون می‌رفت قبل از این‌که آن‌ها خیلی عصبانی شوند؛ اما نمی‌توانست.
- خـو-کی؟
دستش را در کلاس بالا برده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
این بخشی از نقشه‌اش بود، گاهی زمانی که جیغ می‌کشید رهایش می‌کردند؛ اما این‌بار تلاش بیشتری کرد، می‌ترسید دستش را از روی شلوارش بردارد تا آن‌ها او را مجازات و راز نفرت‌انگیزش را کشف کنند. بینی‌اش را مانند یک خوک چروک کرد و جیغ کشید. جانی و میک هردو خندیدند.
- خوک عوضی، ادامه بده، بیشتر جیغ بکش!
اسکار چشمانش را بست و ادامه داد. دست‌هایش را چنان مشت کرد که ناخن‌هایش در کف دستانش فرو رفتند. به غر زدن و جیغ کشیدن ادامه داد تا این‌که در دهانش طعم مسخره‌ای را احساس کرد. چشمانش را باز کرد. آن‌ها رفته بودند. سرجایش ماند، روی صندلی توالت جمع شد و به زمین خیره. یک نقطه‌ی قرمز روی زمین بود؛ درحالی که به آن نگاه می‌کرد یکی دیگر هم از بینی‌اش بر روی زمین چکید. یک تکه دستمال کاغذی توالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
- لطفاً از درها فاصله بگیرید، درها در حال بسته شدن‌اند.
کسی به او نگاه کرده بود؟ نه. فقط چند نفر در این‌جا بودند که همه جذب روزنامه‌ی عصرشان شده بودند، فردا چیزی راجع‌به او در آن‌ها نوشته میشد. نگاهش به آگهی لباس زیر زنانه قفل شد، زنی با لباس زیر توری مشکی که به طرز اغواکننده‌ای ژست گرفته بود. این دیوانگی بود! هر کجا که نگاه می‌کرد تنها پوست برهنه بود. چطور تحمل می‌کرد؟ چه تأثیری بر روی مردم و عشق داشت؟ دستانش می‌لرزید، آن‌ها را روی پاهایش گذاشت. عصبی بود.
- واقعاً راه دیگه‌ای نیست؟
- فکر می‌کنی اگه راه دیگه‌ای بود تو رو توی معرض همچین کاری قرار می‌دادم؟
- نه، اما... .
- راه دیگه‌ای نیست!
راه دیگری نبود. باید این‌کار را انجام می‌داد و نباید گند میزد. او نقشۀ دفترچه تلفن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
منتظر شب میشد تا کسی متوجهش شود، به او زنگ بزند و بخواهد او را از این‌جا ببرد. به قدم زدن با سرعتی عادی ادامه داد: پای راست، پای چپ. حالا دیگر نمی‌توانست تردید کند. اگر شکست می‌خورد اتفاقات وحشتناکی رخ می‌داد، اتفاقاتی غیرقابل تصور! زمانی که از ایست بازرسی عبور کرد به اطراف نگاه کرد، حس جهت‌یابی‌اش خوب نبود و حالا نمی‌دانست که از کدام طرف باید برود. منطقه جنگلی از کدام طرف بود؟ طبیعی بود که نمی‌توانست از کسی این را بپرسد! مجبور بود که از این فرصت استفاده کند. ادامه بده، این کار را انجام بده؛ پای راست، پای چپ. باید راه دیگری وجود داشته باشد؛ اما هنوز نمی‌توانست به راه دیگری فکر کند. شرایط و معیارهای خاصی وجود داشت. این تنها راه برای در آرامش بودنشان بود. قبلاً دو بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
اما با این‌حال سرعتش را کم کرد. سعی نکرد منظره‌ای دیدنی ایجاد کند. دخترک از مسیر پارک خارج و راهی که به جنگل ختم میشد را طی کرد. احتمالاً در خانه‌ای در آن اطراف زندگی می‌کرد. با خودش فکر کرد که والدینش اجازه دادند که او به تنهایی با حالی که جوان است این‌جا قدم بزند. ایستاد، به دختر اجازه‌ داد تا با قدم‌هایش فاصله‌ بین‌شان را زیاد و در جنگل ناپدید شود. «ادامه بده کوچولو، برای بازی کردن توی جنگل واینستا.» شاید یک دقیقه منتظر ماند و به آواز چفینچ در بین درخت‌ها گوش داد. سپس، بعد از او به راه افتاد.
***
اسکار در حالی که سرش پراز افکار مختلف بود، در راه بازگشت از مدرسه به خانه بود. این احساس زمانی بدتر میشد که برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

عقب
بالا