• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
راهی جز او نیست
نام نویسنده:
دردانه عوض زاده
ژانر رمان:
#عاشقانه #تراژدی
کد رمان: 5452
ناظر: ANAM CARA ANAM CARA

راهی جز او نیست.png

خلاصه:
نخستین‌هاست که عشق را می‌سازد. نخستین روز، نخستین ساعت، نخستین نگاه... .
یاد عشق فریب‌مان می‌دهد. برای آن‌که عشق زنده بماند به چیزی فراتر از یاد نیاز است.
و درد زمانی‌ست که آتش عشق به خاکستر فراق بنشیند، آن‌گاه جان شوریده‌ای می‌خواهد تا به یاد نخستین‌ها به دنبال عشق بگردد.
اما...
آتشی که خاکستر شد دیگر آتش نیست، حتی اگر داغ‌داغ باشد.
فریب حرارت را نخور، نباید گذاشت شعله بمیرد، اصل رقص شعله‌هاست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
2,758
امتیازها
16,473
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
آدمی تا زمانی که دوستی را ندیده، تنهایی را می‌تواند تحمل کند؛ اما همین که طعم دوستی را چشید دیگر نمی‌تواند به تنهایی بازگردد. در این زمان تنهایی تبدیل به مشکل بغرنجی می‌شود که باید آن را حل کرد.
برخی مسئله را پاک می‌کنند، برخی تنهایی را با دیگری پر می‌کنند.
فقط اندکی هستند که با کاوش گذشته در پی حل برمی‌آیند و فقط این‌ها رستگارند، حتی اگر پاسخ را نیابند!
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
اجازه بده همه چیز را از آن شنبه کذایی برایت شروع کنم. از آن آخرین شنبه فروردین۹۲.
همان صبح دردناکی که عصبی در اتاق بهم ریخته، قدم می‌زدم و می‌گفتم: «من چه‌قدر احمقم؛ یک ابله به تمام معنام که اجازه دادم علی به همین راحتی وارد زندگیم بشه، چه‌قدر راحت اون رو باور کردم و اجازه دادم با زندگیم بازی کنه.»
خودم را با کلمات احمق، حیوان و ابله خطاب می‌کردم و مدام می‌پرسیدم: «چرا؟»
پاهایم از قرارگرفتن روی وسایلی که کف زمین پخش شده بود، اذیت میشد؛ اما بی‌توجه فقط به موهایم چنگ زده و در اتاق راه میرفتم و با علی حرف میزدم: «چرا این‌طور با من بازی کردی؟ چرا دروغ گفتی دوستم داری؟ تو که میگفتی از دروغ متنفری؟ همین رو هم دروغ می‌گفتی؟»
سری تکان دادم و گفتم: «آره، اون هم دروغ بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
به یاد دو روز پیش افتادم؛ عصر پنجشنبه، نزدیک دانشکده بودم که تلفنم زنگ زد.
- سلام خانوم ماندگار!
- سلام خانوم زارع! طوری شده؟
- گفته بودید وقتی آقای مهندس اومد خبرتون کنم.
- مگه اومده؟
- بله خانوم! همین الان اومدن کلید آزمایشگاه رو از من گرفتن.
- دستت درد نکنه، خیلی ممنونم بهم خبر دادی.
- خواهش می‌کنم خانوم!
خودم را به دانشکده رساندم، از پله‌های ورودی محوطه پایین رفتم، باسرعت از کنار باغچه بزرگ پیچیدم و از در کوچک بخش شیمی داخل شدم، تند پله‌ها را طی کردم و در ته راهرو طبقه دو به آزمایشگاه رسیدم. علی را دیدم که مشغول جمع کردن وسایل کمدش داخل یک کارتن بود. درحالی‌که نزدیکش می‌شدم گفتم:
- علی جان! می‌دونی دو روزه ازت خبر ندارم، نه زنگ می‌زنی، نه جواب تلفن میدی؛ چندبار اومدم خونه‌تون نبودی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
عصبی در فلزی کمد را به هم کوبیدم و گفتم:
-گور بابای پایان‌نامه، بگو چه اتفاقی افتاده؟ حرف بزن، منو نصفه جون کردی.
حلقه نقره‌ای را که برایش گرفته بودم از انگشتش درآورد، به طرفم گرفت و بدون آنکه نگاهم کند، گفت:
- این رو هم بگیرید، دیگه لازم نیست پیش من بمونه.
قلبم ریخت.
- یعنی چی علی؟
وقتی دید حلقه را نمی‌گیرم، از شیار جیب مانتوام داخل کرد و گفت:
- فقط می‌مونه عقد؛ که اون هم می‌تونید برید فسخش کنید، اجازه‌ش رو دارید.
- می‌فهمی چی میگی؟
علی کارتن وسایلش را برداشت و باز بدون آن‌که به من نگاه کند، گفت:
- منو ببخشید، من دیگه نمیتونم ادامه بدم.
با ناباوری گفتم:
-نمی‌تونی؟!
پشت به من کرده بود.
- من اشتباه کردم، از همون اول هر دومون اشتباه کردیم، ما راهمون از هم جداست، از اول هم جدا بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
چندبار محکم روی فرمان زدم و فریاد کشیدم، کمی که آرام‌تر شدم، ماشین را روشن کردم و به طرف خانه علی راندم، باید می‌فهمیدم چرا اشتباه هستم، حتی سعی نکرده بود بگوید چرا اشتباهم، یعنی آن‌قدر ارزش نداشتم که دلیل کارش را بگوید؟ حتماً همین‌طور بود، وگرنه چرا باید پنهانی می‌رفت؟ او می‌خواست هرگز نفهمم که رفته، اگر خودم سر نرسیده بودم، همین را هم نمی‌گفت که اشتباهم.ماشین را نگه داشتم. نگاهی به حلقه دستم کردم، آن را از انگشتم بیرون آوردم و جلوی صورتم گرفتم. قلبم تیر می‌کشید، با دست دیگرم به سینه‌ام چنگ زدم، اشک در چشمانم جمع شده بود.
- نه! دنبالت نمیام. خودت گفتی نیا! چرا خودم رو کوچیک کنم؟ تو حرف‌هات رو زدی، دیگه حرفی نمونده، همه چی تموم شد.
با پشت دست اشکم را پاک کردم و حلقه را روی داشبورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
صورتم را از لحاف جدا کردم؛ گریه‌ام تمام شده بود اما هنوز هق‌هق می‌کردم.
- علی! تو هم مثل ژاله فهمیدی چه آدم بی‌ارزشی هستم که من رو ول کردی. فهمیدی اگه بمونی پای من عمرت رو تلف کردی. به هیچ دردی نمی‌خورم. حتی به درد این‌که برام وقت بذاری توضیح بدی. علی! بعد از تو چه‌طور می‌تونم تک و تنها زندگی کنم؟ نه! من دیگه طاقت تنهایی رو ندارم، هرچی تا الان تنها بودم بسه. آخ علی! زندگی من بدون تو یه گودال لجن شده که توش اسیرم، از هر طرف به من فشار میارن و من راه فراری ندارم. بی‌وجدان من همه قلبم رو بهت دادم. تا قبل از تو اینقدر غرور داشتم که اجازه نمی‌دادم، پسری با من هم‌کلام شه یا بد نگاه کنه چه‌طور گذاشتم تو وارد قلبم بشی؟ الان کجاست اون دختر مغرور؟ چه‌طور شد که غرورم رو برای تو کنار گذاشتم؟ چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
نگاهم میخکوب کاتری شد که هنگام ریختن کشو روی زمین افتاده بود. بلند شدم و روی تخت نشستم.
- چرا نتونم؟
سریع خم شدم و کاتر را برداشتم. درحالی‌که تیغه‌اش را بالا می‌آوردم گفتم:
- زندگی به انتخاب من نبود، اما مرگم به انتخاب خودمه. خودم تصمیم می‌گیرم این رنج و عذاب چه‌طور تموم بشه. هم خودم، هم بقیه از دستم راحت میشن. مگه بعد از من چه اتفاقی می‌خواد بیفته؟ هیچ!
به فکر فرو رفتم.
- حتماً وقتی ایران و رضا بیان صدام بزنن و ببینن صدایی از من نمیاد، رضا در رو می‌شکونه بعد جنازه‌‌م رو پیدا می‌کنن. ایران جیغ می‌کشه و گریه می‌کنه؛ رضا به‌خاطر احساس مسئولیت زنگ می‌زنه اورژانس، به بابا هم حتماً رضا خبر میده، بعد که دکتر گواهی مرگم رو امضا کرد، من رو می‌برن سردخونه. فردا پس‌فردا یه قبر کنار مامان‌بزرگ و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
بلند شدم و در اتاق را باز کردم. همین که بیرون رفتم با ایران مواجه شدم که از پله‌ها بالا می‌آمد. کاتر را در آستینم پنهان کردم و به او خیره شدم. موهای موج دار کوتاه فندقی رنگش را مثل همیشه با شانه‌ای پشت سرش محکم کرده بود. تا مرا دید با ذوق جلو آمد.
- وای ساریناجان! بالاخره اومدی بیرون؟ داشتم می‌اومدم صدات کنم، می‌خواستم اگه باز هم در رو باز نکردی بدم رضا در رو بشکونه. زود بریم یه صبحونه کامل بخور؛ بعد برام بگو چی شده!
- می‌خوام برم حموم.
لبخند زد، از همان‌هایی که چال گونه‌اش را مشخص می‌کرد.
- باشه عزیزم برو؛ من هم شیرعسلت رو آماده می‌کنم.
همین‌که ایران از پله‌ها پایین رفت. به طرف حمام رفتم، دسته‌ی در آلومینیومی حمام را گرفتم، کمی مردد شده بودم.
- کار درستی می‌کنم؟
به خودم تشر زدم.
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا