• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستانک ترجمه داستان فقط اومدم یه تلفن بکنم | گابریل گارسیا مارکز | احمد گلشیری

  • نویسنده موضوع Raha~r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 170
  • کاربران تگ شده هیچ

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,915
پسندها
14,005
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
در ادامۀ پرونده‌پرترۀ «گابریل گارسیا مارکز» داستان کوتاه «فقط اومدم یه تلفن بکنم» را از او می‌خوانیم. به گفتۀ منتقدان این داستان، یکی از بهترین داستان‌کوتاه‌های مارکز است.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,915
پسندها
14,005
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
عد از ظهر یک روز بهاری بارانی، ماریا دِ لالوز سروانتس که به‎‏تنهایی رانندگی میکرد، اتومبیل کرایهاش در راه بارسلون توی بیابان مونه گروس خراب شد. زن بیست و هفت سالی داشت، اهل مکزیک و زیبا و متفکر بود که چند سال پیش، در نقش بازیگر تئاتر، اندک شهرتی بههم زده بود. او با یک شعیبده باز کاباره ازدواج کرده بود و قرار بود به دیدن چند نفر از بستگانش در ساراگوسا برود و اوایل شب، پیش او برگردد. یک ساعتی وحشتزده به اتومبیلها و کامیونها علامت میداد و آنها توی آن کامیون به سرعت از کنارش میگذشتند. تا این که سرانجام رانندۀ یک اتوبوس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,915
پسندها
14,005
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
عد از ظهر یک روز بهاری بارانی، ماریا دِ لالوز سروانتس که به‎‏تنهایی رانندگی میکرد، اتومبیل کرایهاش در راه بارسلون توی بیابان مونه گروس خراب شد. زن بیست و هفت سالی داشت، اهل مکزیک و زیبا و متفکر بود که چند سال پیش، در نقش بازیگر تئاتر، اندک شهرتی بههم زده بود. او با یک شعیبده باز کاباره ازدواج کرده بود و قرار بود به دیدن چند نفر از بستگانش در ساراگوسا برود و اوایل شب، پیش او برگردد. یک ساعتی وحشتزده به اتومبیلها و کامیونها علامت میداد و آنها توی آن کامیون به سرعت از کنارش میگذشتند. تا این که سرانجام رانندۀ یک اتوبوس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,915
پسندها
14,005
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
ماریا واقعیت ماجرا را برایش بازگو کرد و گفت که نامزد تازهاش با داشتن یک زندگی آبرومند و با نیت ازدواج همیشگی در کلیسای کاتولیک، او را با لباس عروسی و جلو محراب کلیسای کاتولیک او را با لباس عروسی و جلو محراب کلیسا رها میکند و می‎رود پدر و مادرش تصمیم میگیرند که در هر حال جشن را برگزار کنند و زن تظاهر می‎کند که اتفاقی نیفتاده و با گروه نوازنده سنتی به پایکوبی سرگرم می شود و بیش از اندازه گلو تر میکند. آن وقت با حال زار و پشیمان از کردهها نیمه شب به سراغ ساتورنو میآید.

ساتورنو خانه نبود، اما زن کلیدها را توی گلدان راهرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,915
پسندها
14,005
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
تنهایی شبها از هر چیزی شاق‎تر بود. خیلی از هم‎بندها، مثل خود او در آن فضای نیمه تاریک بیدار می‎ماندند و جرأت نمیکردند کاری بکنند چون پرستاران شب نیز کنار درِ سنگینی که با قفل و زنجیر مجکم شده بود، بیدار بودند. اما یک شب که غم، ماریا را از پا در آورده بود، با صدایی آنقدر بلند که زن کنار تخت او بشنود، گفت:

«ما کجاییم؟»

صدای واضح و جدیِ زن کنار او جواب داد:

«وسط جهنم»

زن دیگری، در دوردست که صدایش در تمام آسایشگاه می‎پیچید، گفت «میگن اینجا کشورهای عربهای مغربی
یه. درست هم میگن، چون توی تابستون، که ماه پیداش میشه، آدم صدای سگها رو می‎شنوه که به رو به دریا پارس می‎کنن»

زنجیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,915
پسندها
14,005
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
اما شنبۀ بعد که وحشت ملاقات گذشته را از سر گذرانده بود همراه گربه، که لباسی همانند لباس خود به او پوشانده بود، یعنی شلوار چسبان زرد و قرمز لئوتاردوی بزرگ به آسایشگاه رفت. کلاه سیلندر سرگذاشته بود و شنل چرخانی که ظاهرا به درد پرواز میخورد. با وانت سیرک خود وارد حیاط شد و آنجا نمایش جذابی اجرا کرد که ساعتی طول کشید و ساکنان آسایشگاه از بالکنها با فریادهای گوشخراش و کف زدنهای بی موقع، حالی کردند. همه حضور داشتند به جز ماریا که نه تنها حاضر نشد او را ملاقات کند بلکه برای تماشا هم پا به بالکن نگذاشت. ساتورنو رنجید.
رئیس او را تسلی داد: «این واکنش عادی‎یه، فراموش می
شه»
اما هیچگاه فراموش نشد. ساتورنو بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin
عقب
بالا