نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت یک عمر انتظار | پریچهر صادقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام خالق»

25989

نام دلنوشته: یک عمر انتظار
نام نویسنده: پریچهر صادقی
ویراستار: YASER


مقدمه:
حسرت دارم؛ حسرت یک‌بار دوباره دیدنت.
حسرت شنیدن صدایت و بوییدن عطرت را، بر دل دارم.
شنیدن صدای خنده‌هایت و حتی، گوش دادن به حرف‌های روزمره‌ات؛ حسرت دوباره‌ی من شده است.

تا کی این حسرت سنگین و سخت، بر دلم باشد؟!
بیا و کاری بکن؛ مرحمت کن!...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #2
روی نیمکت سرد و یخ زده‌ی پارک، نشسته‌ام.
جای تو کنارم خیلی خالی است!
کاشکی، دوباره به همان روز‌های خوش برگردیم.
دوباره روی نیمکت بنشینیم.
تو کنار من!
دستم را میان دستان گرمت بگیری و نجواهای عاشقانه‌ات، گوشم را پُر کند.
دستانم دیگر گرم نیست؛ بی تو سرد است مثل دل خاک!
برگشتنت؛ خواسته‌ی زیادی نیست. پس چرا انقدر مرا در انتظار می‌گذاری؟!
می‌دانم می‌‌آیی؛ یکی از همین روزها...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #3
امروز، سراغ مرور خاطراتمان رفتم.
خاطرات شیرینی که خیلی وقت است؛ برایم تلخ شده. تلخ تر از یک فنجان قهوه!
روی قاب عکس دست می‌کشم. با حسرت به لبخند تو خیره می‌شوم.
حسرت شده؛ واژه‌ی شب و روزهای من!
قاب عکس را کنار تاقچه می‌گذارم.
چقدر خاک گرفته بود؛ شیشه‌ی قاب...
درست مثل زندگی من، که یک عمر تنها در انتظار تو نشسته‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #4
نامه‌هایم را زیر و رو کردم؛ تا به اولینش برسم.
اولین نامه‌ی تو!
اولین شعله‌ی عشق، در نگاه من و تو!
اولین دلبستن، اولین تجربه‌ها!
نامه را یک بار دیگر، مرور کردم. هرگز اول آن را از یاد نخواهم برد.
نوشته بودی:
-لیلی من!
چقدر غرق در لذت شدم. دوباره و دوباره، با خواندن نامه‌ات!
تو می‌دانی؛ من یک عمر در انتظارت بودم.

وقتش رسیده برگردی؛ کنار لیلی عاشقت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #5
امشب دوباره باران بارید.
بارانی بی ترانه، شاید فقط با غم و اندوه روزگار!
زیر باران رفتم.
شنیده‌ای؟!
می‌گویند دعای زیر باران، مستجاب می‌شود.
دروغ است؛ برای من که نشد!
حتی دیگر، قطره‌های باران هم طراوت چندانی برایم ندارند.
باران غصه‌هایم را به یادم می‌آورد.
حسرت‌ها و انتظارهایم را، به رخ می‌کشد.
خسته‌ام از هر شب باران و دعای بی‌پاسخ!
پس کجایی؟!
بیا تا باران، با طراوت همیشگی‌اش ببارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #6
دیگر برای نفس کشیدن، انگیزه ندارم.
چشم‌هایم خسته شده؛ از اشک‌های بی‌وقفه...!
گوش آسمان کر شده؛ از دعای شبانه‌ام.
چهره‌ام پیر شده؛ از یک عمر انتظار!
گاهی اوقات، هوس می‌کنم؛ نفس نکشم.
بلکه تمام شود این دور باطل بی تو!
این روزها، ریه‌هایم هوا را پَس می‌زنند.
می‌بینی؟!
آن ها هم فقط عطر تو را برای بلعیدن می‌خواهند.
پس برگرد و دوباره انگیزه‌ی نفس‌هایم شو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #7
امروز به گل‌های باغچه، دوباره آب دادم.
باورت می‌شود؟!
با اینکه هر روز آن‌ها را سیراب می‌کنم؛ اما همه پژمرده شده‌اند.
جالب است.
حالا دیگر من و گل‌های یاس، مثل هم شده‌ایم.
پژمرده و خسته از یک عمر انتظار!
گلبرگ‌هایمان می‌ریزد؛ ساقه‌ی‌مان می‌شکند.
ولی هنوز در انتظار تو هستیم.
چرا نمی‌آیی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #8
آسمان شب را یادت می‌آید؟
هنوز هنگام خواب، به آن زل می‌زنی؟
بارها و بارها، به من گفتی:
-چشمانت مثل آسمان شب است.
چقدر از شنیدن این جمله‌ی هرچند ساده و اما دلنشینت، قلبم می‌تپید.
تپش قلبم، شنیدنی بود.
اما حالا چی، کجایی که ببینی من به آسمان شب چقدر، حسرت می‌خورم!
دیگر چشمانم مثل آن‌ها نیست...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #9
به چهچه‌ی بلبل‌ها حسادت می‌کنم.
برای چه انقدر شادمانه، آواز می‌خوانند؟!
من هم می‌خواهم شادمان باشم.
اما بی تو، محال ممکن است!
بیا؛ هم مرا شادمان کن و هم سرود بلبلان را برایم زیبا کن.
آن‌وقت قول می‌دهم؛ دیگر حسرتی نخورم.
حسرت هیچ چیز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #10
آسمان امروز، گرفته بود.
تیره و گرفته؛ با ابر‌هایی سیاه و دلگیر!
با اشتیاق به آسمان زل می‌زنم.
چقدر هوای این روزهایمان، شبیه هم شده است.
یک دم باران بی طراوت!
یک دم گرفتگی از یک انتظار!
دیگر چه بهانه‌ای برای آمدنت می‌خواهی؟!
همه چیز، برای دیدن دوباره‌ات، بی تاب شده‌اند.
اما... من از همه بیشتر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سالخورده و گربه اش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا