• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زادگاه | اِیوین الف کاربر انجمن یک رمان

نظرتون؟

  • متوسّط."دلیلش رو نمی‌گید؟!"

    رای 0 0.0%
  • افتضاح!"رحم نمی‌کنید؟!"

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
زادگاه
نام نویسنده:
اِیوین الف
ژانر رمان:
#ترسناک #تراژدی
کد رمان: 5536
ناظر رمان:
ELMIRA.MORADI ELMIRA.MORADI

جلد اوّل مجموعه‌ی سایه نشین.
خلاصه:
دفتر خاک‌خورده‌ای پیدا شد. دست نوشته‌هایی لرزان از فرد درمانده‌ای به چشم می‌خورد. در صفحات کهنه‌ی آن دفتر که کمی از جلد روی آن تغییر رنگ یافته بود، جملات ساده‌ای کنار یک‌دیگر قرار گرفته؛ امّا هیچ‌کس متوجّه هراس پشت همین چند جمله نشد:
«من آن قاب را در دست گرفتم و با چیزی که دیدم، پا در این‌جایی که الآن هستم گذاشتم؛ زادگاهم!»
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,019
پسندها
2,763
امتیازها
16,473
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدّمه:
بعد از مرگ از من چیزی به یاد نخواهد ماند، به جز جملات درهم ریخته‌ی ذهن درمانده‌ام.
از مرگ هراس دارم و صدای قدم‌هایش را شنیدم؛ درست زمانی که پرتوهای آفتابِ ظهر سقف خاکی خانه‌ها را در آغوش کشید.
قلبم در سینه برای ثانیه‌ای متوقّف شد؛ مرگ با روی خوش به استقبالم می‌آمد و چشم‌های حیرانم آمدگی مواجهه با آن را نداشت.

بعد از روزهای متوالی، وَ برای خروج از این آشفتگی، بار سفر بستم و راهی شدم؛ راهیِ جایی که رفتن به آن‌جا اشتباه‌ترین تصمیمی بود که می‌توانستم بگیرم...!
***
سخن نویسنده:
نمی‌دونم ایده‌ی این مجموعه دقیقاً چه‌طور به ذهنم اومد؛ ولی به هر حال ممکنه این رمان به دلیل فی‌البداهه‌نویسی، ایده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
"به نام خالق جن و انس"
الآن که دارم می‌نویسم، روزهای زیادی به پایان عمرم باقی نمانده؛ امّا می‌خواهم هر آن‌چه که پیش آمده را بنویسم؛ بلکه شاید کمی آرام بگیرم.
اکنون عقربه‌های ساعت چهار بامداد را نشان می‌دهد. من مانده‌ام و جوهری که مدام کلمه‌ها را روی برگه‌های دفتر کهنه‌ی قدیمی، همراه با تنها نور موجود، روشنایی ماه، به رقص در می‌آورد. چیزی به جز بوی چوب‌های مرطوب اتاق زیر شیروانی مشامم را پر نکرده. گوش‌هایم جز آواز جیرجیرک‌های دل‌شاد چیزی را نمی‌شنود. گاهی صدای کمِ چکّه کردن آب از سقف نم‌زده بر روی پارکت‌های چوبی هم به گوش می‌رسد.
بسیار خب، از این چیزها می‌گذرم و می‌خواهم جملاتی را بگویم که شاید آمادگی مواجهه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
پارت دوّم
می‌خواستم از اتاق بیرون بروم که صدایم کرد. صدایش غم داشت؛ ولی همان لبخند امیدبخش روی صورتش غم عالم را روی دوش‌هایم آوار می‌کرد:
- پسرم، امیدت رو که از دست بدی؛ انگار همه‌چیز رو از دست دادی.
سکوت کردم. از جایش بلند شد و روبه‌رویم ایستاد. دستش را پدرانه بر روی شانه‌ام قرار داد:
- زمانی هم که فکر می‌کنی همه‌چیز رو از دست دادی، باز هم امید وجود داره.
دستش را برداشت. چیزی نگفتم؛ ذهنم پر مشغله‌تر از آن شده بود که بخواهم به حرف به اصطلاح انگیزشی دکتر گوش بسپارم. از مطب که خارج شدم، صداهای همان دکتر در ذهنم می‌پیچید. زندگی پر فراز و نشیبم به مانند فیلم از جلوی چشم‌هایم می‌گذشت. لبخند تلخم را به‌خاطر دارم و سپس جمله‌ای که بر زبانم جاری ساختم:
- یعنی زندگیم قراره به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
دست چپم را روی سینه‌ام قرار دادم و بعد از ثانیه‌ای کلاهی که به سر داشتم را کمی پایین‌تر کشیدم. با آن کلاه، و لباس و شلوار قدیمیِ اتو نشده‌ام وضعیّتی مضحک پیدا کرده بودم؛ دیگر برایم زیبا بودن مهم نبود، خوش‌تیپ بودن هم مهم نبود؛ حتّی دیگر جایگاه اجتماعی و درس‌خوان بودن هم برایم اهمیتی نداشت! من فقط نفس می‌خواستم. به اندازه‌ی تمامیِ ثانیه‌هایی که با استرس و جلسات شیمی درمانی گذراندم، زندگی می‌خواستم. در زندگی‌ام همه‌چیز بود، اِلّا زندگی!
احساسی شده‌ام. حدود دو دقیقه‌ای دستم به نوشتن نرفت. الآن هم صفحات زیر دستم از اشک‌های مداومم کمی نم‌دار شده و من هم چاره‌ای جز تمام کردن گریه و ادامه‌ی نوشتن ندارم. داشتم می‌گفتم؛ نگاه‌های دکتر طولانی بود؛ انگار می‌خواست از اعماق ذهنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
چشم‌هایم که تار می‌دید هیچ! دیگر حتّی گوش‌هایم از شنیدن صداهای اطرافم باز مانده بود. تنها چیزی که روی آن متمرکز شده بودم، متوقّف کردن ضربان قلبم بود و بس! چشم‌هایم را بستم، به ثانیه‌های بعد فکر کردم. به زمانی که دیگر لازم نبود جسمم این همه عذاب را تحمّل کند؛ ولی روحم چه؟ آیا بعد از این تصمیم می‌تواند با خیالی آسوده به جایی که باید سفر کند؟! می‌تواند بار این عذاب را با خود به دوش بکشد و حمل کند؟ دلم برای این پسر درمانده سوخت؛ ولی تنها تصمیمی بود که گرفتم. دنیا هنوز زیبایی‌هایش را داشت؛ ولی نه برای من! پاهایم را از روی زمین جدا کرده و خودم را مقابل ماشینی که با سرعت می‌خواست از روبه‌رویم رد شود، انداختم؛ می‌توانستم صدای برخوردم را با ماشین احساس کنم، جاری شدن خون از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
نمی‌دانستم زندگی چه آشی برایم پخته بود. بیماری‌ای به سراغم آمده بود که راه گریزی از آن نداشتم. می‌خواستم خودم با روی خوش آغوش مرگ را بپذیرم؛ ولی سرنوشت تمام پازل‌ها را طوری کنار هم قرار داد که یکی نجاتم بدهد؛ ولی حالا که دارم این‌ها را می‌نویسم، با خود می‌گویم باید همان‌روز کارم را هر طور که شده یک‌سره می‌کردم. باید نفس خودم را می‌بریدم. می‌دانید؟ از رفتن به طبقه‌ی پایین هراس دارم. از پنجره‌های شکسته که بگذرم، ردّ دست‌ها را چه‌کنم؟ بیماری‌ام در برابر جان‌گیر بودن این مکان نحس سر تعظیم فرو می‌آورد. مدام با خودم می‌گویم گریه بس است پسر! پاشو و جسم بی‌حالت را از این‌جا خارج کن؛ حتّی اگر شده خودت را روی زمین بکش؛ ولی فاصله‌ام با اوّلین دِه کیلومترها راه است. چه‌گونه خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
باعجله لباس‌هایم را در اتاق کوچکم عوض کردم. چنان شتاب‌زده شلوار آبی‌ام را همراه با تیشرت سورمه‌ای‌رنگم می‌پوشیدم که گویا هر لحظه قرار بود در خودش قفل شود تا نگذارد پا به بیرون بگذارم. هر ثانیه‌ای را که کنارشان نمی‌گذراندم برایم به اندازه‌ی سال‌ها فراق طول می‌کشید. نمی‌دانم چه‌طور قید تمام دلتنگی‌هایم را زدم و قصد رفتن کردم؛ شاید اگر آن‌روز ثمین سر صحبت را باز نمی‌کرد و من هم ادامه‌اش نمی‌دادم، هیچ‌وقت چمدانم سریعاً از خانه بیرون برده نمی‌شد.
ناهارمان را در سکوت خوردیم؛ البتّه سعی می‌کردم با مزّه‌پراندن آن‌ها را شاد کنم. خدا می‌داند چه کارهای بچّه‌گانه‌ای را انجام دادم؛ از شکلک‌درآوردن‌های مضحک گرفته تا گلاویز شدن با ثمین به‌خاطر تیکه‌هایی که محض شوخی به او می‌پراندم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : TWD

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
687
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
خواهرم را برای پیش کشیدن آن بحث سرزنش نمی‌کنم؛ او که نمی‌دانست بعد از دیدن آن قاب عکس چه واکنشی نشان می‌دهم!
یادم می‌آید که صندلی چوبی را روی زمین کشیده و روبه‌روی کمد قرار دادم. با زانوهایی لرزان که ناشی از ضعف بدن لاغرم بود، بالای صندلی ایستادم و دستم را به بالای کمد رساندم.
دستم را میان انبوه جعبه‌های رنگارنگ گرداندم و به این فکر کردم مادرم کدام یکی از این‌ها را مد نظر قرار داشت؟
با سرفه‌ای گلویم را صاف کردم و بلند گفتم:
- کدوم جعبه؟!
صدای مادرم شنیده شد:
- خاکیه.
نگاهم را متمرکز به جعبه‌ها دوختم و ابروهایم را بالا پراندم. وجه شباهت همه‌شان خاک سنگینی بود که روی آن‌ها به چشم می‌خورد. می‌خواستم دوباره مادرم را مورد خطاب قرار بدهم که با دیدن جعبه‌ی کوچک خاکی‌رنگی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : TWD

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا