گفتگوی آزاد چالش براي نويسنده هاي یک رمانی(:

[Dr.z-a]

اوخ اوخ اشتباه فهمیدی...
قسمت منحرفی ندارع @_@
فقط خودم دوس ندارم >__<

من حرفي براي گفتن ندارم
ولي اگه من طرز تفكر تَو رو داشتم كه بايد ساكت ميشستم يكجا و رمان نمي نوشتم

 

[Dr.z-a]

من رماني كه مينويسم دوست دارم اول مامانم خوشش بياد و بعد اونو ادامه بدم

 

[Dr.z-a]

من همه خاله هامو داییام میدونن و میخونششون
دوستامم که همیشه اصرار میکنن بخون
مادرمم که نقش منتقد رمانامو داره خیلی کمکم میکنه

دقيقااااااااا
فقط من زن عمو و زن داييم خيلي ازم تعريف ميكنن

 

[^Yasamin^]

دقيقااااااااا
فقط من زن عمو و زن داييم خيلي ازم تعريف ميكنن

من داییم برام چندتا کتابم خرید که کمکم میکنه

 

[Dr.z-a]

بياين رمان منو بخونين و نظر بدين
خوشحال ميشم كه نظراتتون بدونم
رمان در سراشيبي زندگي

 

[SHaiNA #T]

من حرفي براي گفتن ندارم
ولي اگه من طرز تفكر تَو رو داشتم كه بايد ساكت ميشستم يكجا و رمان نمي نوشتم

البته در مورد دلنوشته مامانم کمک می کنه هر وقت که بخوام :)
ولی رمان رو شخصا دوست ندارم بدم بخونن :)

 

[Dr.z-a]

من داییم برام چندتا کتابم خرید که کمکم میکنه

اوووو بابا چه باحال

 

[Dr.z-a]

البته در مورد دلنوشته مامانم کمک می کنه هر وقت که بخوام :)
ولی رمان رو شخصا دوست ندارم بدم بخونن :)

:shame_on_ou:

 

[SHaiNA #T]

:shame_on_ou:

:thumbs_up::cool:;)

 

[NARGES.A]

نشون به خانودم نمی دم.
چون وقتی بهشون گفتم دارم رمان می نویسم.مامانم نزدیک بود دستت نوشته هام رو بندازه دور چون خوشش نمی آد.
آلان هم توی لب تاپ می نویسم که اول به دوستم نشون بدم بعدش تو انجمن بنویسم.