• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات طلا با قاف| مهسا آریا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع (Luna)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 84
  • کاربران تگ شده هیچ

(Luna)

منتقد آزمایشی کتاب
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
1,869
پسندها
12,134
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان: طلا با قاف
ژانر: #اجتماعی #درام
نویسنده: مهسا آریا
خلاصه:یک زوج در محضر درحال طلاق گرفتن هستند، اما ناگهان حادثه‌ای غیرمنتظره‌ رخ می‌دها که طلاق بهم می‌خورد.​
 

(Luna)

منتقد آزمایشی کتاب
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
1,869
پسندها
12,134
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
زندگی را هرگونه زندگی کنی، تو را آزمایش می‌کند؛ اگر آن را سخت بگیری، او هم به تو سخت می‌گیرد، ولی اگر آسان بگیری، روی زیبایش را نشانت خواهد داد!
***
دستمال کاغذی خیسی را که از صبح در دستانم فشار داده بودم را به چشمانم کشیدم، گویی امروز این چشم‌ها قصد خشک شدن ندارند. نفسی را که نمی‌دانستم بالاخره کی و چگونه به اتمام می‌رسد را با شتاب به بیرون فرستادم تا شاید اشک‌هایم کمتر گونه‌های محو شده‌ام را خیس کند. محضردار با مثل تمام کسانی که این مدت حال مرا دیده بودند، مرا با شماتت نگاه می‌کرد و هر لحظه ابروهای مشکی پرپشتش‌ بهم نزدیک‌تر می‌شد.
بالاخره دست از نگاه کردن به خیابان برداشت و با فاصله یک صندلی کنار من نشست. نفسش را بیرون فرستاد و پرسید:
- من راضی، این راضی...شاهد برای دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(Luna)

منتقد آزمایشی کتاب
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
1,869
پسندها
12,134
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
چشمانش از تعجب گشاد شدند، لبانش از هم باز شدند تا لبخند بزند، اما‌ از ته دل خندید. دستش را روی صندلی که بین ما قرار داشت، گذاشت و خود را به سمتم کشید.
- انقدر‌ من رو نترسون‌ طلا! من تو رو به دست آوردم و هر وقت بخوام از دست میدم‌...الان هم می‌خوام از دست بدم! هیچ ترسی هم از روی دیگه‌ات ندارم...هر کاری خواستی، انجام بده؛ حتی اگه خواستی، می‌تونی من رو بکشی!
نیشخندی زد و سرجایش نشست. دست بر جیب کت برندش‌ برد و پاکت سیگارش را درآورد. سیگار را به محضردار‌ نشان داد:
- اجازه هست؟
محضردار عینک طبی با فرم مشکی‌اش را از چشمانش برداشت. خودکار را روی میز گذاشت، اما جوری گذاشت که صداش پشت مرا لرزاند.
- مطمئنی اومدی طلاق بگیری؟ اینجا رو با کجا اشتباه گرفتی؟ احترام به جهنم، احترام این زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

(Luna)

منتقد آزمایشی کتاب
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
1,869
پسندها
12,134
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
ناخن‌های بلندم پوست سفیدم را اذیت‌ می‌کرد، فشار ناخن‌ها پوستم را همچون شمشیر برش می‌داد. صبرم تمام شده بود، دیگر لغتی به اسم صبر در واژه‌نامه مغزم یافت نمی‌شد.
ناخن‌هایم را رها کردم‌، دیگر توانی برای فشار دادن آن‌ها نداشتم. از روی صندلی بلند شدم و به سمت میز محضردار رفتم. محضردار با تعجب به چهره درهم و بی‌احساس من نگاه کرد.
- چی شده دخترم؟ چیزی لازم داری دخترم؟
دخترم؟! چرا کسی منو بعنوان دخترش قبول نداشت؟ چرا من رو کنار گذاشتن، فقط برای یه اشتباه؟ مگه این اشتباه راه جبران نداره؟ مگه خدا نمیگه تو توبه کن، من می‌بخشم؟ پس چرا به من مهلت توبه نداده بودند؟
- دخترم حالت خوبه؟
- ها؟
صدایی که از ته چاه هم بالا نمی‌آمد، خود مرا هم متعحب کرده بود، چه برسد به محضردار! صدای نحس و شومش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا