سلام یک رمانی بود که مرد اسمش ارمیا بود و متخصص اطفال زن و بچش مرده بودن بعد یه همکار خانم داشت که با اینکه باردار بود از همسرش که اسمش امیر بود جدا شده بود اسمش بچه خانمه هستی بود تصمیم میگیرن که با هم ازدواج کنن یه سفر با راهیان نور میرن و اونجا ازش خواستگاری میکنه
ارمیا یه دوست داشت که اسمش...