لایلا که رفتار شب گذشتهی ویولت مکدرش کرده بود و روی صحبت با او را نداشت؛ سر جایش ثابت ماند. با بازویی که در حصار گیپورهای سورمهای رنگ بود به بازوی خواهرش هانا ضربهای آرام زد. هانا که از زبان لایلا ریز وقایع نیمه شب را شنیده بود؛ دامن پارچهای شانتونگ سرخابی رنگش را با دستهایی که به تازگی...