نتایح جستجو

  1. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    کتابی که همانند نامش خنکی را بر تن خسته‌ی ویولت آوار ساخته بود و سعی در میزان‌ کردن ضربان نامنظم قلبش را داشت. کتابی که روح بار‌بارا را در خود حبس کرده بود و سال‌های طولانی جرئت رها کردنش را نداشت. نزدیک شدن‌شان به درب خروجی کتاب‌خانه با حضور رئیس کتاب‌داران کاخ یکی شد. کتاب‌دارانی که وقت...
  2. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    پدرش به خاطرش آمد که تاب مرگ همسرش را نیاورد و بی‌توجه به عاقبت دختران کوچکش جان خود را ستانده بود. هانا که به سادگی فریب دوست و دشمن را نمی‌خورد؛ حال به صحت سخنان ویولت و جاشوا شک داشت. سرش را بالا گرفت و قدمی استوار برداشت. خواهرش را با کف دست‌های صافش کنار زد و مقابل جاشوا روی‌ کاشی‌های سرد...
  3. Bita

    مسابقات مسابقات BNY × بهمن ماه 1402 | انجمن یک رمان

    سلام خسته نباشید ژانر فانتزی https://forum.1roman.ir/threads/231635/
  4. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    لایلا در میان راه ایستاد و بند باز شده‌ی صندلی که مشابه صندل‌های خواهرش بود را بست. اندکی بعد به راه افتاد در کنار خواهرش ایستاد و دستی به لباس بلند پارچه ساتن پشت کرپ سورمه‌‌ای رنگش کشید. ویولت لب‌های خشک شده‌ی فاقد رژش را با زبانش طراوت بخشید. تا خواست حرف‌هایی که نباید را بر زبان آورد جاشوا...
  5. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    لایلا که رفتار شب گذشته‌ی ویولت مکدرش کرده بود و روی صحبت با او را نداشت؛ سر جایش ثابت ماند. با بازویی که در حصار گیپور‌های سورمه‌ای رنگ بود به بازوی خواهرش هانا ضربه‌‌ای آرام زد. هانا که از زبان لایلا ریز وقایع نیمه‌ شب را شنیده بود؛ دامن پارچه‌ای شانتونگ سرخابی رنگش را با دست‌هایی که به تازگی...
  6. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    ویولت موهای نارنجی را که در سمت چپش بافته بود رها کرد. نفسی عمیق کشید و دو سیلی محکم نثار گونه‌های کک و مک دارش کرد. تنش خوابی عمیق می‌طلبید اما ویولت زمانی برای از دست دادن نداشت. چشم‌هایش تا آخرین حد ممکن باز و حال کلمات برایش واضح‌تر شده بودند. زبان لانیکایی‌اش همانند ولاریسی خوب بود و در...
  7. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    ویولت مچ دستش را پایین آورد و با صدایی آرام گفت: - الان این کارت چه معنایی داشت؟! جاشوا شانه‌ای بالا انداخت و مشغول بازی با انگشتانش شد. کم حرفی و بی‌حوصلگی جاشوا ویولت را یاد پدرش جیکوب می‌انداخت. هم زمان کتاب‌دار سر رسید و به ترتیب ده‌ کتاب مقابل ویولت قرار داد. او که توقع این میزان کتاب را...
  8. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    ویولت با کفش‌های چرم قهوه‌ای رنگ پاشه فلزی‌اش قدمی صدا‌دار به سمت او برداشت و با صدایی آرام گفت: - دنبال کتابی می‌گردم که درونش از هسته‌های‌ جادویی انسانی کم‌یاب اطلاعاتی موجود باشه. مرد جوان کتاب‌دار که کت و شلوار شیری رنگ از جنس کتان بر تن داشت، دستی به گونه‌ی زاویه‌دارش کشید و با صدایی...
  9. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    استیون که از سخنانش شرمسار بود سر تعظیم بر جیکوب فرود آورد و منتظر صدور فرمان مرگش ماند. جیکوب دستی به صورت دخترش کشید و آهی روانه‌اش ساخت. بدون این‌که به وزیر اعظمی که چشم دیدنش را نداشت نگاه کند با صدایی جدی‌ لب زد. - در موردش فکر خواهم کرد! فعلا هم با هیچ احدی در این مورد صحبت نکنید‌. اگر...
  10. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    سپس دستی روی سر کم مویش کشید و سخنی را که از گفتنش ابا داشت بر زبان آورد. - راستش را بخواهید موضوع دیگری در مغز ما جولان می‌‌دهد که شاید راه حل نهایی این مسئله باشد. جیکوب جرعه‌ای از چای داغ را نوشید و با حس سوختن زبانش سخن گفت: - حتما این بار می‌خواید خودم شخصا به حضورش شرف‌یاب بشم و به دست...
  11. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    در آینه استیون را دید که مستاصل به جان ریش بلند سفید رنگش افتاده بود. با سر به پیشکار جوانش رابرت اشاره کرد تا از اتاقش خارج شود. رابرت گوشه‌ی کت سدری رنگش را گرفت و مقابل پادشاه سر تعظیم فرود آورد. آنی عقب گرد کرد و اتاق خواب شکوهمند پادشاه‌ را ترک کرد. اتاقی که دیوارها و سقفش با پارچه‌ها و...
  12. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    اولین قفسه در نزدیکی پنجره متعلق به انواع عسل‌هایش بود. از میان شیشه‌های کوچک و بزرگ عسل یکی را برداشت و با چشم‌های ریز شده‌اش حروف لانیکایی رویش را که با جوهر آبی نوشته بود خواند. - شیپور! چوب‌ پنبه‌ای که روی شیشه‌ی باریک مملو از عسل جای گرفته بود را با فشار دست جدا کرد و آن‌ را به بینی کوچکش...
  13. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    متیو که تلاش کوتوله‌ی محبوبش را دید دست از خنده‌ برداشت و با دستش خنجری را که برایش حکم یک سوزن را داشت از تنه‌ی درخت جدا کرد. خنجر را به سمت دختربچه‌ی ده‌ساله‌ی مقابلش که از فرط خشم سوراخ‌های دماغ بزرگش را باز و بسته می‌کرد داد. تانیا خنجر را گرفت و بدون منتظر ماندن سخنی از متیو دستی به موهای...
  14. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    نفس عمیقی کشید و همانند او شانه‌ای بالا انداخت. - من امشب وظیفه‌ی خطیر دیواری رو دارم که ملکه‌ی مادر و پادشاه بهش مشت بزنند تا سبک بشند. ایدن آرام خندید در میان راه سرفه‌هایی با او همراه شد. امشب از شب‌های دیگری که در پادرا سپری می‌کردند غمناک‌تر بود. حزینی که از سره قحطی و قهر خورشید با...
  15. Bita

    برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

    دستش را روی قفسه‌ی سینه‌ای که تا یخ بستن فاصله‌ای نداشت گذاشت. به مچ دست آزادش چشم دوخت و آهی از سره اندوه کشید. بار‌ها سعی در زدن رگ‌هایش داشت اما پوست سخت و زمهریر زده‌اش مانع از رهایی‌اش می‌شد. تمام راه‌ها را برای پایان دادن به زندگی‌‌اش در گذران عمرش رفته بود و اما هر بار با دری بسته دیدار...
عقب
بالا