• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مرثیه اویگدن | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 62
  • بازدیدها 2,488
  • کاربران تگ شده هیچ

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
نفس عمیقی کشید و همانند او شانه‌ای بالا انداخت.
- من امشب وظیفه‌ی خطیر دیواری رو دارم که ملکه‌ی مادر و پادشاه بهش مشت بزنند تا سبک بشند.
ایدن آرام خندید در میان راه سرفه‌هایی با او همراه شد. امشب از شب‌های دیگری که در پادرا سپری می‌کردند غمناک‌تر بود. حزینی که از سره قحطی و قهر خورشید با آنیهیلیت نبود و این‌بار بوی نفرینی کاری‌تر را می‌داد.

***
سال ۳۰۱۵ مهتایی (۲۷۱۱ آذری) (۱۲۴۰ تینایی)

لانیکا

در مطبخ سلطنتی کاخ سورنا هل‌هله برپا بود. صد‌ها کوتوله‌‌ی مونث با سارافون‌های ساتن کهربایی متحدالشکل در هزار متر فضایی که در اختیار داشتند از سویی به سوی دیگر می‌رفتند تا برای میهمانان پادشاه نوین لانیکا ضیافت نهار را تدارک بینند.
مطبخی جنگل مانند سرشار از درختان و گیاهان رنگارنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
متیو که تلاش کوتوله‌ی محبوبش را دید دست از خنده‌ برداشت و با دستش خنجری را که برایش حکم یک سوزن را داشت از تنه‌ی درخت جدا کرد. خنجر را به سمت دختربچه‌ی ده‌ساله‌ی مقابلش که از فرط خشم سوراخ‌های دماغ بزرگش را باز و بسته می‌کرد داد. تانیا خنجر را گرفت و بدون منتظر ماندن سخنی از متیو دستی به موهای یشمی رنگ مجعدی‌اش کشید و راهش را به سمت سیب‌زمینی‌‌ها در پیش گرفت. متیو خمیازه‌ی صدا‌داری کشید و کش و قوسی به بدنش داد. ده روزی بود که نمی‌توانست به خرس تبدیل شود؛ اما این مسئله عذابش نمی‌‌داد. دستی به پیراهن و شلوار قهوه‌ای رنگ از جنس نخ و حصیرش کشید. با پاهای بزرگی که در صندل چوبی جای گرفته بودند روی چمن‌های ماشی رنگ زیر پایش قدم‌های بلند برداشت. همانند مردمان فقیر لباس پوشیدنش متمایزش می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
اولین قفسه در نزدیکی پنجره متعلق به انواع عسل‌هایش بود. از میان شیشه‌های کوچک و بزرگ عسل یکی را برداشت و با چشم‌های ریز شده‌اش حروف لانیکایی رویش را که با جوهر آبی نوشته بود خواند.
- شیپور!
چوب‌ پنبه‌ای که روی شیشه‌ی باریک مملو از عسل جای گرفته بود را با فشار دست جدا کرد و آن‌ را به بینی کوچکش نزدیک کرد. بوی تندش را به مشام کشید و آن را روی میز بیضی شکلی که خودش با چوب بلوط ساخته بود گذاشت. از میان دیگر قفسه‌‌ها برگ‌ و ادویه‌‌ی دست سازی را انتخاب کرد و به همراه ابزار کارش میز میان انبار را مزین کرد. نیمی از عسل طلایی رنگی که با شهد گل شیپور ساخته بود درون ظرف سنگی هاون گذاشت. برگ‌ خشک‌شده‌ی درخت گردوی آبی و ادویه‌ی قرمز چوبه را به آن افزود و با سنگ هاون کوبیدن نهایی را انجام داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
در آینه استیون را دید که مستاصل به جان ریش بلند سفید رنگش افتاده بود. با سر به پیشکار جوانش رابرت اشاره کرد تا از اتاقش خارج شود. رابرت گوشه‌ی کت سدری رنگش را گرفت و مقابل پادشاه سر تعظیم فرود آورد. آنی عقب گرد کرد و اتاق خواب شکوهمند پادشاه‌ را ترک کرد. اتاقی که دیوارها و سقفش با پارچه‌ها و تخته‌های چوبی رنگارنگ و نقوشات و طرح‌های پیچیده‌ی کهکشانی مزین شده‌اند. نقاشی‌های تاریخی و تابلو فرش‌هایی با قاب‌های طلا و نقره‌ جای جای دیوار‌های بتنی جای گرفته بودند. از آینه فاصله گرفت و با کفش‌های پاشنه دار چرم سفید رنگش روی قالی دست‌باف هزار نگاره‌ی زیر پایش قدم برداشت. روی یکی از مبل‌‌های قرمز رنگ ابریشمی دوخته‌ شده با نخ طلایی نشست. مبل‌هایی مزین به صد‌ها یاقوت قرمز رنگ که چشم هر بیننده‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
سپس دستی روی سر کم مویش کشید و سخنی را که از گفتنش ابا داشت بر زبان آورد.
- راستش را بخواهید موضوع دیگری در مغز ما جولان می‌‌دهد که شاید راه حل نهایی این مسئله باشد.
جیکوب جرعه‌ای از چای داغ را نوشید و با حس سوختن زبانش سخن گفت:
- حتما این بار می‌خواید خودم شخصا به حضورش شرف‌یاب بشم و به دست پایش بیوفتم تا با ارتش بی‌کرانش به یاری‌ام بیاد!
استیون همانند او جرعه‌ای چای نوشید تا شاید سخن گفتن در محضر شخص والامقام روبه‌ رویش برایش اندکی راحت‌تر شود. جرعه‌ را صدادار قورت داد و بدون نگاه کردن به چشم‌های کشیده‌ی سبز او گفت:
- خیر سرورم! در اصل ایشون باید به دست‌ پای بزرگ‌ترین پادشاه جهان بیوفتد! اتحاد با سرزمینی پر رونق همانند ولاریس آرزوی هر پادشاهی هست، اگر ذره‌ای به رفاه حال مردمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
استیون که از سخنانش شرمسار بود سر تعظیم بر جیکوب فرود آورد و منتظر صدور فرمان مرگش ماند. جیکوب دستی به صورت دخترش کشید و آهی روانه‌اش ساخت. بدون این‌که به وزیر اعظمی که چشم دیدنش را نداشت نگاه کند با صدایی جدی‌ لب زد.
- در موردش فکر خواهم کرد! فعلا هم با هیچ احدی در این مورد صحبت نکنید‌. اگر این حرف دهن به دهن چرخید و باعث مکدر شدن ویولت شد، این‌بار خودم جان‌ تک‌تکتون رو می‌گیرم.
سپس دستش را تکان داد و به او فرمان خروج داد.
استیون بلند قامت لاغر اندام که در میان راه بار‌ها تا زمین خوردن فاصله‌ای نداشت، بر خودش لعن فرستاد که چنین سخن‌هایی را بر زبان آورده.
جیکوب اما این روز‌ها درمانده‌تر از هر زمان بود. دیری نبود تا راز مرگ پنجمین پسرش در همان ابتدای تولد برملا شود و سلطنتش دچار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
ویولت با کفش‌های چرم قهوه‌ای رنگ پاشه فلزی‌اش قدمی صدا‌دار به سمت او برداشت و با صدایی آرام گفت:
- دنبال کتابی می‌گردم که درونش از هسته‌های‌ جادویی انسانی کم‌یاب اطلاعاتی موجود باشه.
مرد جوان کتاب‌دار که کت و شلوار شیری رنگ از جنس کتان بر تن داشت، دستی به گونه‌ی زاویه‌دارش کشید و با صدایی ناموزون گفت:
- اگه اسم هسته‌ای که مدنظرتون هست رو بهم‌ بگید بهتر می‌تونم کمک‌تون کنم.
ویولت که دیگر حتی به خودش هم اعتماد نداشت نمی‌خواست نام زمهریر را مقابل اویی که تازه کار بود بر زبان آورد. دست‌هایش را پشت لباس اشرافی بنفش رنگ فاقد ژپون فنر‌دارش در هم قفل کرد و با اخمی میان ابرو‌هایش گفت:
- اسم خاصی در ذهنم نیست! شما فقط کتاب‌هایی با موضوعی که گفتم بهم بدین.
کتاب‌دار سرش را به نشانه‌ی اطاعت پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
ویولت مچ دستش را پایین آورد و با صدایی آرام گفت:
- الان این کارت چه معنایی داشت؟!
جاشوا شانه‌ای بالا انداخت و مشغول بازی با انگشتانش شد. کم حرفی و بی‌حوصلگی جاشوا ویولت را یاد پدرش جیکوب می‌انداخت.
هم زمان کتاب‌دار سر رسید و به ترتیب ده‌ کتاب مقابل ویولت قرار داد. او که توقع این میزان کتاب را نداشت دستش را به پیشانی‌اش کوبید و با صدای محزونی گفت:
- مگه میشه در جهان این میزان هسته‌ی کم‌یاب وجود داشته باشه؟ من توقع دو سه کتاب بیشتر رو نداشتم!
کتاب‌دار جوان و نوین دربار برایان از لحن او به خنده‌ افتاده بود. ناگاه دستش را که در حصار دست‌کش‌های سفید رنگ بود به قطور‌ترین کتاب زد و گفت:
- حدس می‌زنم این کتاب بیشتر به دردتون‌ بخوره. اسم تمام هسته‌های کم‌یاب درش هست البته با توضیحات مختصر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
ویولت موهای نارنجی را که در سمت چپش بافته بود رها کرد. نفسی عمیق کشید و دو سیلی محکم نثار گونه‌های کک و مک دارش کرد. تنش خوابی عمیق می‌طلبید اما ویولت زمانی برای از دست دادن نداشت. چشم‌هایش تا آخرین حد ممکن باز و حال کلمات برایش واضح‌تر شده بودند. زبان لانیکایی‌اش همانند ولاریسی خوب بود و در خواندن جملات کتاب مقابلش مشکلی نداشت. درعوض هنگام خواندن کتاب‌های آنیهیلیتی لنگ میزد و در بیانش هم لهجه‌ داشت. در دل می‌دانست اگر با ایدن روبه‌ رو شود در نگاه اول ولاریسی بودنش برایش آشکار می‌شود.
برگ‌های کرمی رنگ مقابلش را با نگاهی گذرا پشت یک دیگر می‌گذاشت و در جست‌جوی زمهریر می‌گشت. زمهریری که از آن تنها به عنوان طلسمی برای پایین آوردن تب و حرارت آتش افروزان و کنترل آفتاب چشم‌های خودش یاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Bita

مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/1/19
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,187
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
لایلا که رفتار شب گذشته‌ی ویولت مکدرش کرده بود و روی صحبت با او را نداشت؛ سر جایش ثابت ماند. با بازویی که در حصار گیپور‌های سورمه‌ای رنگ بود به بازوی خواهرش هانا ضربه‌‌ای آرام زد. هانا که از زبان لایلا ریز وقایع نیمه‌ شب را شنیده بود؛ دامن پارچه‌ای شانتونگ سرخابی رنگش را با دست‌هایی که به تازگی نقش حنا به خود دیده بودند اندکی بالا آورد. با صندل‌های بندی بدون پاشنه‌ی سفید رنگش قدم‌هایی تند به سمت ویولت بر‌داشت. صدای خش‌خش دامنی که به پاهایش سابیده می‌شد، باعث بیدار گشتن جاشوایی شد که گوش‌های تیزی داشت. جاشوا برخواست دستی به چشم‌هایش کشید. با دیدن ویولتی که دستش را به طرف او دراز کرده بود و خواهان آمدنش بود، از روی میز پایین پرید. به طرف او دوید و زودتر از هانا به او رسید. ویولت با دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا