کد رمان: 5584
ناظر: @حصار آبی
خلاصه:
داریوس دورگهای که از سوی قبیلهی خود( یعنی قبیله ی جنهای تاریک) رانده شده بود. با مرد نقابداری که قصد کشتن پادشاه را داشت همراه شد. داریوس مقام پادشاه را در سینیِ نقره به او تقدیم کرد و در این راه فداکاریهای بیشماری انجام داد؛ اما زمانی که دلبستهی یک...
زنی از خانه بیرون امد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلو در دید .
به انها گفت : من شما را نمیشناسم ولی فکر میکنم گرسنه باشید بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما دهم .
انها پرسیدند : ایا شوهرتان خانه است ؟
زن گفت : نه او برای کاری به بیرون از خانه رفته است .
انها گفتند : پس ما نمیتوانیم...
سلام
توی این تاپیک عکس های فانتزی و وحشتناک قرار می گیره.
دوستانی که هر کدوم از عکس هارو می خوان می تونن توی پرفایلم اعلام کنن تا عکس رو تحویل بدم . ;)