بهـارم، بیتــو چون پاییــز غم انگیزُ
دو چشمانم چو ابرانِ بهاری خیس و گریان
وجـودم بی تو چون،اوج زمستــــان،
نبودت بر دلـــم داغـــی نَهَــد
سوزان تر از گرمایِ تابستان!
چگونه من بگویم شرحِ حالم را
پس از تــو!؟
که آتش بر وجودم شعله افکنـده
همان لحظه،که از سرمایِ تنهایی
چو یخ بَنــدان بُوَد، آهِ...
مهمان پرواز آسمان شدیُ نامت آسمانی شد
پر گرفتی از زمینُ در بهشت حضورت نورانی شد
تک تکِ خاطره ها برایتان در بیداری خوابید
چشم هایتان بسته شدُ قلبتان تند در تپش خوابید
جای کدامینتان خود را بگذارم که در تصور هم نتوانم
ای تنهای پرپر شده تحملِ این همه درد را ندارم
کدامین نقطه نشان از وجودِ تنهای...
تهدید مکن که سِحر چشمان تواَم
پیوسته مگوی اسیر دستان تواَم
انکار من آیینه ی صد رنج من است
اقرار مکن که عشق پنهان تواَم
پیمانه اگر کام تو را شیرین کرد
مدهوش مشو که خط بطلان تواَم
الوعده مرا جای وفا نیست هنوز
در باغ غزل ساز بد الحان تواَم
در هاله ی شب روی مرا ماه مبین
من سنگ میان شب ایمان تواَم
از...
بیا به برگ شقایق شعار بنویسیم
شعار دلکش آمد بهار بنویسیم
بیا زدفتر گل یک ورق جدا سازیم
بر آن روایتی از حسنِ یار بنویسیم
به روی برگ لطیف بنفشه باخط خوش
حدیثی از لب آن گلعذار بنویسیم
بیا ز جنگل سر سبز دیدنی بکنیم
به روی بید بُنی یادگار بنویسیم
بیا به روی سپیدارها چو عهد شباب
یکی دو بیت به یاد...
بنویس برعرش وبرفرش خدا
یارویاریار،باخون خدا
وخداوند که عشق می آفرید
نام تو بر قُبه ی معنا کشید
اولش از اولش جرعه در جرعه زیبایی با تو نوش شد
ای مقدس مرد عالم خوش امانت می کِشی
فطرت اعلی به رخسار جهانی می کِشی
عشق را وشور رابا هزاران شعبه بر جان میکِشی
این چنین با تو تجلی میکند حقانیت
ظلم تسلیم...
بذار دنیا بشنوه صدای این قلبی که واست میزنه
تو که میدونی دلم واسه لمس عشقت ازهمه دل می کنه
بذار تموم هستیمو بوی تنت بگیره
هوات دیگه از دنیام یه لحظه بیرون نمی ره
تو آغوش احساسم بغل بغل تو را دوس داشتنه
خیال نوازشات به تنم هر نفس زخم می زنه
باید همه بدونن تو شعرامو می نویسی
امشب از عشق تو افسانه شدم
در تب عشق تو دیوانه شدم
پرم از خیال شمع و گل و شعر
من به دور تو چو پروانه شدم
بس کن این آشفتگی ها را عزیز
از غمت راهی میخانه شدم
روز و شب در آرزوی وصل یار
چون کبوتر در پی دانه شدم
بعد از آن آشفتگی از دست دل
آخرش هم راهی خانه شدم
گاهی ....
و باز خواهد آمد گاهی...
جان به نوای دلم می...دهی...
در پهنه هستی طالب می...شوی مرا...
بدان گونه که زیسته ام ...
و شخصیتم را بدان گونه که هستم .
پاره ای از وجودت چشم می...شود...
فراسوی آنچه می بینند...
تمامیت مرا خواهی دید " عاری از جسم .
پاره ای از وجودت خواهد شنید...
خارج از طیف اصوات...
بی تو در شبانه های من، چشم هایم
چه محکــــــوم به تکرار بارانند
چون محکومی در آشویتس می مانند
که ثانیه به ثانیه از وجودِ خود می کاهند
و روزها در تلی از خاکستر خود
در آتــــشِ این قلب، چه درد مند
در بیگاریِ سکوت ســــــوزانند
ناتوان در زیر پاهای غزل افتاده ام
خنجر خود را بزن ای عشق من آماده ام
دیگر این چشمان من خلوتسرای شرم نیست
چون به پای اعتبار عشق دل را داده ام
من به جام سرخ لبهای شکربارت هنوز
تشنه ام، با اینکه دریاگرد و دریازاده ام
در موازات تو امشب چون کویری تشنه لب
بی تکلف بی تجمل در لباسی ساده ام
من برای...
آرزویت ڪرده ام حالا ڪه ݐایان يافٺم
اینکه باید رفته باشی را فراوان یافتم
من اسیر یک سکوت ناگزیرم در دلم
از قفس هاے خیالت درد آسان یافتم
زیر یک آوار شاید سالها مدفون شدم
باز هم خود را برایت تازه ویران یافتم