من هم پیش سردار بودم!
میان بوی دود و خون، بوی یاس عجیبی ریههایم را پر کرده بود. آن بو یک سال است روی پیراهنم مانده و مرا به یاد آن دستی میاندازد که انگشتر عقیق قرمزی به انگشتش بود.
به دنبال صاحب آن بو، صاحب انگشتر را پیدا کردم.
صاحب انگشتر در همان دود و خون حضور داشت و در مقابل دشمن ایستاده...