داستان کوتاه ..داستان دلم برای باران تنگ شده است از نعمت نعمتی..

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 240
  • کاربران تگ شده هیچ

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
دارم ته مانده ی فنجان چای را سر می کشم که نگاهم می افتد به نوشته ای که گوشه ی میزم به من دهن کجی می کند : زمان حال ، زمان گذشته ، زمان آینده.

نمی دانم چرا ،دلم می گیرد.برای لحظه ای انگار دلم برای خودم می سوزد.جایی خوانده بودم که دیروز ، تاریخ است. امروز حال است و فردا ، راز .برای من که مدام، یا در حسرت دیروز از دست رفته هستم و یا نگران فردا ، زمان حال معنا و مفهومی ندارد.

راستش را بخواهید ، بیشتر اوقات به کودکی ام فکر می کنم که تا یاد دارم در تب ، می سوختم.آن زمان که شاید پنج سال داشتم ، وقتی عمه ام بغلم کرده بود تا مرا به امامزاده ای ببرد – بلکه تبم قطع شود – صورتش را به قول سینمایی ها ، " واید " می دیدم.کشیده می شد.گرد می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] !Doyle #

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا