- ارسالیها
- 1,286
- پسندها
- 6,206
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #61
15| با وحشت به دستانش که با خون پوشیده شده بودند نگاه کرد. «چیکار کردی؟!»
زن جوان پوزخندی مغرورانه زد:«اوه، من اصلا کاری نکردم. همش خودت بودی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
16| «غروب خورشید زیبا نیست؟»
«من بیشتر حواسم به آتشفشانیه که قراره فوران کنه و هممون رو بکشه، ولی آره غروب هم خوبه.»
زن جوان پوزخندی مغرورانه زد:«اوه، من اصلا کاری نکردم. همش خودت بودی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
16| «غروب خورشید زیبا نیست؟»
«من بیشتر حواسم به آتشفشانیه که قراره فوران کنه و هممون رو بکشه، ولی آره غروب هم خوبه.»