هیچ چیز و هیچ کس در این جهان شایستگی
آن را ندارد که دختری حتا ناخن انگشت
پایش را بخاطر آن عریان کند...
دخترم بگذار جسم تو مال کسی باشد که
حاضر است روحش را برای تو عریان کند
من اگر پیامبر بودم
رسالتم شادمانی بود
بشارتم آزادی
و معجزه ام خنداندن کودکان
نه از جهنمی میترساندم
و نه به بهشتی وعده میدادم
تنها می آموختم اندیشیدن را
و انسان بودن را.
من هیچ تصوری از شخصیت ولگرد
کوچک نداشتم،ولی زمانی که لباس
هایم را پوشیدم،لباس و گریم به
من احساس کسی را داد که او بود.
من شروع به شناختن وی کردم،و وقتی
که روی صحنه رفتم او کاملا متولد شد.