- ارسالیها
- 2,441
- پسندها
- 3,753
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #1
روزی پدری که ۳ پسر داشت در بستر مرگ بود و ۳ فرزند خود را خواست تا در خصوص به ارث گذاشتن خانه اش با آنها صحبت کند. پدر به پسرانش چنین گفت:
که قصد دارد خانه را برای دانا ترین پسرش به ارث بگذارد. از اینرو تصمیم گرفته بود برای آنها آزمونی ترتیب دهد تا داناترینشان را بشناسد.
از هر ۳ آنها خواست تا به بازار بروند و چیزی تهیه کنند که هم تمام فضای اتاق خواب پیرمرد را پر کند و هم در جیبشان جا شود. ۳ پسر برای خرید به بازار رفتند تا چیزی تهیه کنند که هم تمام فضای اتاق را پدرشان را پر کند و هم در جیب جا شود.
پسرها پس از بازگشت نزد پدر رفتند و پسر اول مقداری پارچه از جیب خود در آورد و در سطح اتاق پخش کرد. ولی تنها توانست بخشی از فضای اتاق را بپوشاند.
پسر دوم مقداری کاه از جیبش در آورد و در اتاق...
که قصد دارد خانه را برای دانا ترین پسرش به ارث بگذارد. از اینرو تصمیم گرفته بود برای آنها آزمونی ترتیب دهد تا داناترینشان را بشناسد.
از هر ۳ آنها خواست تا به بازار بروند و چیزی تهیه کنند که هم تمام فضای اتاق خواب پیرمرد را پر کند و هم در جیبشان جا شود. ۳ پسر برای خرید به بازار رفتند تا چیزی تهیه کنند که هم تمام فضای اتاق را پدرشان را پر کند و هم در جیب جا شود.
پسرها پس از بازگشت نزد پدر رفتند و پسر اول مقداری پارچه از جیب خود در آورد و در سطح اتاق پخش کرد. ولی تنها توانست بخشی از فضای اتاق را بپوشاند.
پسر دوم مقداری کاه از جیبش در آورد و در اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.