داشتیم باهم حرف میزدیم ک فهمیدم دلش گرفته حاضر شدم اونم ب زور حاضر کردم بردمش بیرون خیلی وقت بوود دوتایی بیرون نرفته بودیم کلیی براش لواشک خریدم نخورد کلی مثه قدیما اتوبوس سواری کردیم کلی سلفیو فیلم گرفتیم... بردمش پارک رستوران جاهای شلوغ جاهای خلوت کافه حتی بردمش خرید ولی مثل قبل نبود...
همه خندهاش سرد بودن نگاهاش بی احساس...
خودمو میگم... احساساش مرده...
- سیمین حیدری