- ارسالیها
- 1,765
- پسندها
- 17,117
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #1
چیزی ندارم بگم، البته گفتم، که نمیرم، شاید هم برم
بهرحال، صبح، بیدارشدم، آب زدم به صورتم، مثل همیشه، فکر کردم به بودنم
کولی حاشیه نشین غربتی، شگون میکنم، رد نشو ازم
نبودم بی مرور، یکی میگفت، من وضو با خیال تو میگیرم، توچی؟
مثل همیشه توبیخ، من مبصر نیستم، دست به سینه نشین
تا رو برمیگردونم، فوری کنی توهین
البته گفتم، که نمیرم، شاید هم برم، از اول اینو میدیدم
من موش آب کشیده شده از خون، تو مثل گرگ بارون دیده از خون
به شستشو نیاز داریم، هممون، هم تو هم اون
بیدار شدم، بعد از چندسال، از کابوس این حرفا، آب زدم به صورتم
فهمیدم چه گنج با ارزشی داشتم توی دستام
نور از وجودم میتابه به ادبیات، چه از جنس خیابون باشه
چه اونی که راهش رو ساختم، هم عشیره ای، هم از شیره ای
همش شیرِ پس کی روباه؟ منتظر...
بهرحال، صبح، بیدارشدم، آب زدم به صورتم، مثل همیشه، فکر کردم به بودنم
کولی حاشیه نشین غربتی، شگون میکنم، رد نشو ازم
نبودم بی مرور، یکی میگفت، من وضو با خیال تو میگیرم، توچی؟
مثل همیشه توبیخ، من مبصر نیستم، دست به سینه نشین
تا رو برمیگردونم، فوری کنی توهین
البته گفتم، که نمیرم، شاید هم برم، از اول اینو میدیدم
من موش آب کشیده شده از خون، تو مثل گرگ بارون دیده از خون
به شستشو نیاز داریم، هممون، هم تو هم اون
بیدار شدم، بعد از چندسال، از کابوس این حرفا، آب زدم به صورتم
فهمیدم چه گنج با ارزشی داشتم توی دستام
نور از وجودم میتابه به ادبیات، چه از جنس خیابون باشه
چه اونی که راهش رو ساختم، هم عشیره ای، هم از شیره ای
همش شیرِ پس کی روباه؟ منتظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.