- ارسالیها
- 1,765
- پسندها
- 17,117
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #1
سرم تو سطل آشغال محله، ولی پی چیزی نیستم این تو
تو سرم فکر لخته شده مثل خون، تو دو تا کیسه سیاه و یه گره کور
زیادی نزدیک شدم به حقیقتشون، انگار که انداخته باشنم دور
روزا میگذرن زود، من عابر زمون، یه خاطره هنوز تو ذهنم مونده
پاییز اینجا کوتاهه و جوجه هاش کم، خیابونا کوچیکن و کوچه هاش تنگ
خواستم مردم با حقیقت آشنا شن، اونام اسممو رو یکی از این کوچه ها گذاشتن
اونا حرف منو باور کردن، هرچند دیر شده انگار
این کوچه ها چروکای صورت شهرن، این شهر پیر شده به پام
اونا از رفتنم متأسفن، عاشقم بودن چون دیدن متعصبم
چون دیدن که به خاطر حق جنگیدم، من به تصورات مبهمشون رنگ میدم
آسمون سیاه ست، اینو نرفته یادشون و حتی عکسمو چسبوندن بالای تخت خوابشون
منو نرفته یادشون، نرفته یادشون نه، من گذشتم از خودم و شدم...
تو سرم فکر لخته شده مثل خون، تو دو تا کیسه سیاه و یه گره کور
زیادی نزدیک شدم به حقیقتشون، انگار که انداخته باشنم دور
روزا میگذرن زود، من عابر زمون، یه خاطره هنوز تو ذهنم مونده
پاییز اینجا کوتاهه و جوجه هاش کم، خیابونا کوچیکن و کوچه هاش تنگ
خواستم مردم با حقیقت آشنا شن، اونام اسممو رو یکی از این کوچه ها گذاشتن
اونا حرف منو باور کردن، هرچند دیر شده انگار
این کوچه ها چروکای صورت شهرن، این شهر پیر شده به پام
اونا از رفتنم متأسفن، عاشقم بودن چون دیدن متعصبم
چون دیدن که به خاطر حق جنگیدم، من به تصورات مبهمشون رنگ میدم
آسمون سیاه ست، اینو نرفته یادشون و حتی عکسمو چسبوندن بالای تخت خوابشون
منو نرفته یادشون، نرفته یادشون نه، من گذشتم از خودم و شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.