نقد همراه نقد همراه رمان پول کانتر | Alie.Z / توسط شورای نقد

[GHAZAL NAROUEI]

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان «پول کانتر» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[fatemeh^_^]

نقد همراه رمان پول کانتر

«پارت ۱۲»
سری تکان دادم تا از شر این افکار خلاص شوم. نگاهی به ساعت انداختم. عقربه‌ها سعی در نشان دادن ساعت هشت و پنج دقیقه را داشتند. همان لحظه صدا‌ی زنگ در بلند شد.(کمی هنر در توصیفات به خرج بدید، لغات و کلمات را به بازی قلم بگیرید.)
به طرف آیفون رفتم. گوشی را برداشتم و تصویر ظاهر شد. بنیامین و بنیان در حالی که از لواده آویزان بودند، رو به(روبه)دوربین شکلک در‌می‌آوردند.
خنده‌ام گرفته بود:
- سلام گل‌ها‌ی من! بیاین داخل!(.)
و بلافاصله دکمه باز‌کننده در را فشردم.(نیازی به«و»نیست.)
گوشی را گذاشتم و به...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[fatemeh^_^]

«پارت۲۲»

در همان لحظه، بسته‌ای به دستم داد.
- این حاصل تحقیقات این چند روزمه. خیلی رو بازی می‌کردن. در حقیقت دل‌خوش به پول و نفوذشون بودن!(نیازی به نقطه نیست، نقطه به بیان درنگ و مکث طولانی است و قطعاً بین دیالوگامون در این حد مکث نخواهیم داشت، از ویگرگول برای مکث استفاده کنید.)
مات به بسته‌ای که کمِ کم دو الی سه کیلو‌گرم وزن داشت نگاه می‌کردم.(کردم)چند روز و این همه اطلاعات؟! چه می‌گذشت در دور و بَرم؟!
با صدا‌ی دانیال برگشتیم و نگاهش کردیم:
- خب دوستان عزیز! یکم از هم دل بکنین!
دانیال با سینی که در آن سه لیوان شیر وجود داشت کنارمان آمد و به دست هر کدام لیوانی شیر داد. خودش هم در...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[fatemeh^_^]

«پارت۲۹»

- پسر با جنم و با خانواده‌ایه! از همه نظر تأیید شده‌اس! دیگه چی؟
- خلاف و این‌ها؟!
- اصلاً و ابداً!
- سیگار؟ قلیون؟
- نه بابا‌جان! یونس و این حرف‌ها!؟
- رفیق‌بازی؟
- چند‌تایی دوست داره اما رفیق‌بازی نه دخترم.
- از کِی آقا یونس رو می‌شناسین؟
- نمی‌دونم بابا، شاید هفت هشت سالی بشه.
پس آشنایی آن‌ها قبل از ورودش به انبار رهام آراد بود! حالا باید مسیر را به طرف دل‌خواهم هدایت می‌کردم.
- ایشون از کی توی(داخل)انبار آقای آراد مشغول شدن؟
- حدوداً سه سالی می‌شه.
- هیچ وقت رفتار مشکوک یا تماس مشکوک ندیدین که داشته باشه؟
بابا نصرت با تعجب مرا نگاه کرد و گفت:
- بابا‌جان این سوال‌ها چیه می‌پرسی؟!
با ظن و شک نگاهم کرد و ادامه داد:
- نکنه پلیسی؟...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[fatemeh^_^]

«پارت ۳۰»

خنده‌ای کردم و گفتم:
- یادته بهت گفتم خدا اول از همه حضرت آدم(ع) رو آفرید؟
- آره!
- بعد از اون حضرت حوا رو آفرید.(،)اون‌ها رو به بهشت برد.(و)بهشون اجازه داد از هر چی که در اون جا بود، استفاده کنن(؛)بعد بهشون یه درخت رو نشون داد و گفت این درخت، درخت ممنوعه‌اس(و)نباید از این درخت استفاده کنین.
بنیان گفت:
- همون درختی که می‌گن آدم و حوا از اون سیب خوردن؟
- آره. یهودی‌ها می‌گن که اون درخت سیب بوده. مسلمون‌ها می‌گن که گندم بوده. خلاصه شیطون آدم و حوا رو گول می‌زنه تا از اون درخت استفاده کنن و میوه اون رو بخورن. بعد از این‌که آدم و حوا از...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.