- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
یکی بود یکی نبود زیر کنبد کبود یه دشت بزرگی بود پر از گل ودرخت چمنزار. توی این دشت قشنگ، حیوانات زیادی کنار هم زندگی می کردند وتوی چمنزارهای این دشت به بازی وشادی مشغول بودند.
میون این حیوانات یه خرگوشی بود که به زرنگی و باهوشی خودش می نازید و فکرد می کرد هیچ کس مثل اون نیست و اونه که از همه بیشتر می فهمه و باهوشتره.
یه روز آفتابی و قشنگ که همه ی حیوانها با شادی داشتن توی دشت بازی می کردند، خرگوش رفت و به اونها گفت با این بازی ها وقتتون رو بیهوده می گذرونید، بیایین با هم دیگه مسابقه بدیم وببینیم چه کسی برنده میشه کی حاضره و می تونه با من مسابقه بده.
بین حیوان ها یه لاکپشت بود، لاکپشت میدونست که این خرگوش قصه ی ما مغرور هست پس با خودش فکر کرد باید یه درسی به این خرگوش بدم و با صدای...
میون این حیوانات یه خرگوشی بود که به زرنگی و باهوشی خودش می نازید و فکرد می کرد هیچ کس مثل اون نیست و اونه که از همه بیشتر می فهمه و باهوشتره.
یه روز آفتابی و قشنگ که همه ی حیوانها با شادی داشتن توی دشت بازی می کردند، خرگوش رفت و به اونها گفت با این بازی ها وقتتون رو بیهوده می گذرونید، بیایین با هم دیگه مسابقه بدیم وببینیم چه کسی برنده میشه کی حاضره و می تونه با من مسابقه بده.
بین حیوان ها یه لاکپشت بود، لاکپشت میدونست که این خرگوش قصه ی ما مغرور هست پس با خودش فکر کرد باید یه درسی به این خرگوش بدم و با صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.