- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
یک روز پریا میخواست با بابا و مامانش به مسافرت بره و بابت این هم خیلی خوشحال بود. وقتی دید که مامان و بابا که میخواهند برند مسافرت وسایلی که خیلی براشون با ارزش هست را پیش دوستانی که امانت دار هستند می سپارند او هم تصمیم گرفت یکی از عروسک هایش را که خیلی براش مهم بود و یادگاری از مادربزرگش بود را به یکی از دوستانش به امانت بذاره با خودش فکر کرد که کدوم یک از دوستانش امانت دار هستند که یکدفعه گفت که میتونم به نرگس اعتماد کنم.
عروسکش را برداشت و رفت پیش نرگس. وقتی براش ماجرا را توضیح داد، نرگس هم قبول کرد که مراقب عروسکش باشد.
وقتی پریا رفت، نرگس پیش مامانش رفت و پرسید مامان پریا عروسکش را پیش من امانت گذاشته باید چکار کنم، مامان نرگس هم گفت: که باید خیلی مراقب وسیله ای که پیش تو امانت...
عروسکش را برداشت و رفت پیش نرگس. وقتی براش ماجرا را توضیح داد، نرگس هم قبول کرد که مراقب عروسکش باشد.
وقتی پریا رفت، نرگس پیش مامانش رفت و پرسید مامان پریا عروسکش را پیش من امانت گذاشته باید چکار کنم، مامان نرگس هم گفت: که باید خیلی مراقب وسیله ای که پیش تو امانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.