داستان کودکانه داستان بلند کودکانه"مهمان های ناخوانده"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 142
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
قصه گو:یکی بود یکی نبود . غیر از خدا هیچ کس نبود در کلبه کنار جنگل، خاله پیرزن مهربانی بود که روزها در مزرعه کوچکش به تنهایی کار می کرد و شبها خسته و غمگین می خوابید.
یکی از شبها که هوا خیلی سرد بود و باران تندی می بارید خاله پیرزن شامش را خورده بود و می خواست بخوابد که یکدفعه «تق! تق! تق!»، صدای در بلند شد.
قصه گو:خاله پیرزن پرسید:
خاله پیرزن: « کیه کیه این وقت شب در می زنه تق و تق و تق!»
قصه گو: صدایی از پشت در جواب داد:
مرغ:- یه مرغ زرد پا کوتاه وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر ، همه تنم شده خیس و تر»
قصه گو:خاله پیرزن در را باز کرد و با دیدین مرغ زرد پاکوتاه که زیر باران ایستاده بود و از سرما می لزید گفت :
خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون ، بیا بفرما جونم بشین کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
خاله پیرزن نفس راحتی کشید و رفت صبحانه را آماده کرد و سفره را انداخت. بعد از اینکه همه صبحانه شان را خوردندخاله پیرزن گفت:
خاله پیرزن: « خب بارونم که دیگه بند اومده ، حالا برید سراغ زندگیتون.»
قصه گو: یه مرتبه خروس زری گفت:
خروس:« من که صبح زود پا می شم از خواب،قوقولی قوقو می کنم برات،بزارم برم؟!»
قصه گو:خاله پیرزن دید خروس راست می گوید، گفت:
خاله پیرزن:«خب، تو بمون.»
قصه گو: مرغ زرد پا کوتاه گفت:
مرغ:« من که قدقدا می کنم برات،تخم طلا می کنم برات،بزارم برم؟!»
قصه گو:خاله نگاهی به مرغ و جوجه ها انداخت و گفت:
خاله پیرزن:« خب، شما هم بمونین».
قصه گو:سگ گفت:
سگ:« من که واق واق می کنم برات ،دزدا رو چلاق می کنم برات،بزارم برم؟!»
خاله پیرزن:- « تو هم بمون.»
قصه گو:گاو می خواست حرف بزند که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا