متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه بازگشت شاهزادگان | moby /توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 282
  • برچسب‌ها
    color رمان
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
634934_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"بازگشت شاهزادگان" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Matt~

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #2
پست اول
همه چشم انتظار به در نگاه می‌کردند و منتظر خبری از به دنیا امدن وارث سرزمین خود بودند. پادشاه در راهرو قصر قدم می‌زد و نگران همسر و فرزندش بود چون آنها را عاشقانه دوست می‌داشت.(باتوجه به این‌که آغاز رمانه، برای خلق یک آغاز کنجکاو کننده می‌تونستید از توصیف نگرانی پادشاه شروع کنید و خواننده رو دنبال خود بکشید، بهتره که در اول نگرانی پادشاه رو ریز به ریز همراه با حالات توصیف کنید. نکته‌ی مهم نحوه‌ی نگارشه، اصلاً کافی نیست تنها بگید پادشاه نگران بود چون که عاشق همسرشه؛ بلکه باید این نگرانی رو به‌طور ملموس بنویسید. ملموس نوشتن خیلی مهمه!)
ناگهان در باز شد و ندیمه.ی([COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Matt~

کاربر قابل احترام
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,634
پسندها
29,213
امتیازها
64,873
مدال‌ها
35
  • #3
پست 5:

در را سریع باز کرد و داخل اتاق شد. به خواهرش نگاهی انداخت که چگونه در حالی که کودکش را در آغوشش گرفته، با تعجب به او نگاه می‌کند.
نویسنده نتونسته حس روخوب منتقل کنه و فقط یک حس خالی و پوچ رو گفته و خواننده نمی تونه راحت با رمان ارتباط بگیره. اگر بجای جمله کودکش را در آغوشش گرفته جمله کودک خود را در آغوشش گرفته استفاده میکرد ظاهر بهتری به نوشته میداد و خواندن رمان را آسون تر میکرد.
خب، جای تعجب داشت که اگر یک نفر را می‌دیدی، در حالی که ترسیده و پریشان در اتاق را باز کرده و خود را در آن انداخته، چه اتفاقی برایش افتاده است که حالش این‌گونه است؟
مونولوگ استفاده شده در این بخش باید تصحیح بشه چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Matt~

Matt~

کاربر قابل احترام
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,634
پسندها
29,213
امتیازها
64,873
مدال‌ها
35
  • #4
پست 6:

به لباس در دستش نگاهی انداخت، لباسی کوچکی که صورتی ملایم رنگی بود، به همراه کلاه و جوراب سفید رنگ که کاملا به همدیگر می‌آمدند. در دلش گیسو را بخاطر سلیقه‌ی خوبش تحسین کرد.
جمله لباسی کوچکی که صورتی ملایم رنگی بود ساختار اشتباهی دارد پس بهتره جمله لباسی کوچک که به رنگ صورتی ملایم بود استفاده شود و جمله بعدی هم نثر عامیانه و ادبی را با هم استفاده کرده است ولی نویسنده حق استفاده هردو نثر را در یک جمله ندارد.
ملکه گیسو نیز لباسی آبی رنگ با شلوار و کفش سفید رنگ از کمد بیرون آورد و به سمت پسرش که کنار تخت حرکات و سخنان او را تماشا می‌کند، رفت.
کلمه رنگ اول اگر حذف شود جمله بهتری تشکیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Matt~

Matt~

کاربر قابل احترام
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,634
پسندها
29,213
امتیازها
64,873
مدال‌ها
35
  • #5
پست 7:

طول راه در این فکر بود که چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا می‌توانند دشمنان را شکست داده و آنها را از سرزمینشان دور سازند؟
چه کسی به آنها خ**یا*نت کرده و به دشمنانشان کمک کرده است که وارد ماگیسلند شوند و به چه دلیل؟

این سوالات در ذهنش می‌چرخیدند و او را آزار می‌دادند، زیرا جواب آنها را نمی‌دانست و این او را کلافه می‌کرد؛ برای اینکه از دست سوالاتی که مدام از ذهنش می‌گذشتند، نجات پیدا کند، رو به خواهرش کرد و گفت:
- الآن داریم کجا می‌ریم؟ اصلاً می‌دونی کجا امنِ که همین‌جوری داری راه میری؟
- خب، نه نمی‌دونم ولی اینو می‌دونم که باید وارد جنگل تاریکی بشیم، چون تنها جایی که فعلاً می‌تونیم در اون در امان باشیم.
گلاره با صورتی پر از حیرت و تعجب به او نگاه کرد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Matt~

Matt~

کاربر قابل احترام
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,634
پسندها
29,213
امتیازها
64,873
مدال‌ها
35
  • #6
پست8:

***
«گلاره»

نگاهی به اطراف انداختم. دیگه از اون شهر زیبا و پر صفا خبری نیست؛ به جای بوی غذاهای خوش‌رنگ و نون‌های تازه و ترد، بوی خون و مرگ میاد، به جای درختان و سبزه‌های تازه، جسدهای مردم رو زمین افتاده، دیگه از پروانه‌های زیبا و ظریف و صدای پرنده‌های کوچک در آسمان نمیاد، دیگه… .
نویسنده عزیز شما در ابتدا نثر خودتون رو برای مونولوگ ادبی انتخاب کردین ولی الان از نثر عامیانه استفاده میکنید پس لطفا اصلاح کنید.
با صدای گیسو از فکر بیرون اومدم و به سمت اونا چرخیدم تا بتونم صورت‌هاشون رو ببینم:
- خب، حالا که به جای امنی رسیدیم، میتونین بگین چرا با این سر و وضع به ماگیسلند اومدین؟
با این حرفش ذهنم به مدتی قبل رفت.
***...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Matt~

ghashghaee_nejad

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
49
پسندها
285
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • #7
پارت #نه
با صدای بلندی گفتم:
- تو… تو چی گفتی؟ به سرزمین شما هم حمله شده منظورت چیه؟
دیلان با لحنی آروم و ناراحت شروع به حرف زدن کرد:
- به سرزمین‌های همه‌ی ما حمله شده. وقتی به قصر ویندلند حمله شد، من توی قصر بودم. اونا همه‌ی نقطه ضعف‌های دیوارهای دفاعی رو می‌دونستن، حتی اونا میدونستن که چطوری از دریاچه کان عبور کنند، بدون اینکه صدمه‌ای ببینن! باورتون میشه؟
چی؟ اوه خدای من! من که اصلا باورم نمی‌شه که اونا از دریاچه کان عبور کرده باشند چون تا حالا هیچ‌کس از دشمنان سرزمین ویندلند تا حالا نتونسته از اون دریاچه عبور کنه، به طوری که همه فکر می‌کردن عبور از اون دریاچه غیر ممکنه!(این قسمت بیشتر به مونولوگ شباهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Niyosha22
عقب
بالا